اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین
مقدمه
حلول ماه مبارک رمضان را خدمت شما عزیزان تبریک عرض مینمایم. ماهی که اولیای الهی همواره در انتظار آن بودهاند تا بتوانند تقرب بیشتری به خدای متعال پیدا کنند. به خصوص اینکه شبهای قدر نیز در این ماه قرار دارد. شبهایی که فضیلت آن از هزار ماه بیشتر است. ماهی که سیر معنوی انسان در آن بسیار شتابان است بطوریکه فضیلت خواندن یک آیه از قرآن برابر با یک ختم قرآن است و برای نَفَسهای انسان نیز ثواب تسبیح نوشته میشودوص اینککنندبه خدای م در انتظار آن بوده اند میوده .
خدای متعال را بسیار شاکریم که این نعمت های بزرگ را به ما ارزانی داشت تا بتوانیم حرکت معنوی خود را با سرعت زاید الوصفی به سمت قرب به خدای متعال پیش ببریم. و از لطف او کمک میگیریم تا بتوانیم از این فرصت بی بدیل، نهایت استفاده را ببریم.
گذری بر مطالب سال گذشته
همانطور که در سالهای گذشته عنوان شد صفاتی که در روحیه و خُلق انسان نهادینه شده باشد و به اصطلاح فلاسفه « ملکه»، و به اصطلاح روانشناسان « عادت» انسان شده باشد، صفات اخلاقی انساناند و تا زمانی که به این حالت نرسند، به آن خُلق و یا صفت اخلاقی نمیگویند.
بنابراین اگر عمل خوب یا بدی برای یک بار از کسی سر زد مادامی که به آن عادت نداشته باشد آن شخص را نمیتوان به آن صفت متصف دانست. به عبارت دیگر روحیه و خُلق و عادت انسان است که باعث میشود یک عمل در زمانهای مختلف از شخص صادر شود، یعنی اگرصفتی در وجود انسان عادت و دائمی شد، تکرار در اعمال او ظاهر میشود.
پس عادت انسان به کارهای خوب یا بد، با عمل او که از روی عادت نباشد بسیار متفاوت است.
البته رسیدن به حالت ملکه و عادت، حد و تعداد معینی ندارد که بتوان ملاک کلی صادر کرد.
عمل صالح نیز اینچنین است، یعنی هر گاه عمل صالح از روی عادت صادر شد، نمیتوان تعداد خاصی برای آن عمل مشخص نمود و آن فعل قابلیت دارد بارها و بارها از شخص سر بزند و محدود به زمان و مکان خاصی هم نیست.
بنابراین انسان باید خودش را خوب بشناسد و بر روحیات خود کاملا تسلط داشته باشد تا بتواند اخلاقهای خوب و بد را در خود ارزیابی کند و به معالجهی اخلاقهای زشت خویش پرداخته و برای تحصیل صفات خوبی که در وجودش نمییابد تلاش کند.
با این آگاهی است که فرد متوجه میشود عادتهای زشت چه آثار زیانباری در وجودش ایجاد کرده و عادتهای خوب چه برکاتی را برایش به ارمغان میآورد.
روش ما نیز در عنوان نمودن صفات اخلاقی، بررسی آنها از دیدگاه روانشناسی است، یعنی در مباحث اخلاقی به دنبال کشف عوامل ایجاد کنندهی صفات خوب و بد، و همچنین آثاری که آن صفات در وجود انسان ایجاد میکند خواهیم بود.
ثمرهی دانستن عوامل اخلاقهای رذیله، مبارزه و ریشه کن کردن آنها است و نتیجهی دانستن عوامل اخلاقهای نیکو نیز تلاش برای دستیابی به آنها است.
دانستن آثار رذایل و فضایل اخلاقی نیز انگیزهی انسان را برای مقابله و یا دستیابی به آنها قوت میبخشد.
این حالت دقیقا مانند بیماری است که ضررهای میکروبی را که در بدنش قرار دارد بداند و بفهمد که این بیماری ممکن است باعث نقص عضو او شده و یا عمرش را کوتاه میکند، با انگیزهی قوی در برابر ریشه کن کردن آن میکروب میایستد.
از طرف دیگر کسی که خواص و فایدههای غدا یا میوهای را بفهمد، با اشتهای قوی به خوردن آن مبادرت میکند.
موضوعی را که به حول و قوهی الهی در این جلسات به بررسی آن میپردازیم، صفت تکبر و ضد آن یعنی تواضع است. در این بحث به بیان مطالبی میپردازیم که احاطهی علمی انسان را به موضوع بیشتر کند؛ مطالبی مانند تعریف تکبر و تفاوت آن با عجب و یا غرور، و یا مطالب دیگری از این قبیل.
تعریف تکبر
کِبر به معنای بزرگی و در مقابل صغر است و کبیر به معنای بزرگ و صغیر به معنای کوچک میباشد.
نکاتی پیرامون لفظ کِبر
1ـ کبیر و صغیر، دو امر نسبی
برخی از اشیا در مقایسه با اشیاء دیگر گاهی بزرگتر از آنها هستند و گاهی کوچکتر. به اشیائی که این خصوصیت را دارا باشند بزرگ و کوچک نسبی گویند یعنی نسبت به ما فوق خود، کوچکتر، و نسبت به مادون خود بزرگتراند.
انسان متکبر نیز اینچنین است یعنی ممکن است نسبت به کسی تکبر داشته باشد و همین شخص در برابر فرد دیگر تواضع داشته باشد.
بنابراین اینگونه نیست که فرد متکبر دائما تکبر داشته باشد تا اگر یک موقع از خود تواضع دید فریب خورده و گمان کند اصلا تکبر ندارد.
2ـ استعمال کبیر وصغیر، در مادیات و معنویات
نکتهی دیگر این است که لفظ کبیر و صغیر هم در مادیات و محسوسات اطلاق میشود و هم در معنویات و روحانیات.
در مقابل آن لفظ « جلیل» که به معنای بزرگ است فقط برای کسی به کار میرود که از نظر معنوی بزرگ بوده و بزرگی او به چشم دیده نشود. به چنین انسانی« جلیل القدر» گویند.
استناد قرآنی
در این بخش به عنوان نمونه به چند آیه از قران کریم اشاره مینماییم.
الف ـ آیهی 23 از سورهی اسرا
خدای متعال در این آیهی شریفه میفرماید : « وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً »
یعنی« و پروردگارت حکم قطعى کرد که جز او را نپرستید و به پدر و مادر (خود) نیکى کنید حال اگر در نزد تو یکى از آن دو یا هر دو به کهنسالى رسند (در مقابل زحمات یا خشونتهاى آنها اظهار ناراحتى مکن حتى ) به آنان افّ مگو و بر آنها فریاد مزن و سخن درشت مگو و با آنان سخنى کریمانه بگوى.»
لفظ « کبر» در این آیه، در محسوسات یعنی در سن و بزرگتر بودن سنی والدین استعمال شده است.
ب ـ آیهی 34 از سورهی نساء
قرآن کریم در این آیه میفرماید:« إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبیراً » یعنی« که همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است».
لفظ « کبیر» در این آیه، در مورد خود خداوند است و در معنویات استعمال شده است؛ چرا که هم خدای متعال با چشم قابل دیده شدن نیست و هم صفات او.
3ـ خداوند کبیر علی الاطلاق است
نکتهی دیگر اینکه لفظ کبیر به معنای بزرگ فقط شایستهی خداوند متعال است. زیرا فقط اوست که مالک و خالق کل جهان است، و او است که بر همه چیز غلبه دارد و به هیچ وجه مغلوب واقع نمیشود. او خدای واجب الوجودی است که تمام هستی فقط ازآن او است و هیچ ضعف و محدودیتی در او راه ندارد.
در حالیکه تمام موجودات دیگر مخلوق او و ممکن الوجوداند و همواره در فقر و ضعف ذاتی بسر میبرند.
پس تنها خدای متعال است که شایستهی بزرگی و تکبر است و او است که تکبر مطلق دارد یعنی نسبت به هرچیزی غیر از خودش بزرگ است.
انسان ضعیف و فقیر اگر تکبر هم بورزد با واقعیت عالَم مطابقت ندارد یعنی حقیقتا و واقعا بزرگ نیست و خود را بزرگ پنداشته است چرا که تمام وجود او از خدای متعال است.
انسانِ ممکن الوجود چگونه خود را بزرگ میپندارد در حالیکه اصل و فرع وجود او از خدای متعال است. اگر انسان خود را به فقر و نداری و نیستی شناخت همواره از تکبر دوری میورزد و جز خدا کسی را شایستهی بزرگی نمیداند.
اگر خدای متعال در قرآن کریم به تکبر خود تصریح نمیکرد ممکن بود ما انسانها دچار اشتباه شده و خدای خود را آنگونه که هست نشناسیم.
از باب مثال عرض میکنم اگر ـ نعوذ بالله ـ خدای متعال در قرآن تواضع به خرج میداد و میفرمود من کبیر نیستم! من کوچکم! و از اینگونه تعابیر، دو ایراد گرفته میشد:
ایراد اول اینکه این گفتار با واقعیت مطابقت ندارد زیرا او کبیر مطلقی است که هیچ کس با او مقایسه نمیشود.
ایراد دوم این است که اگر اینگونه جملات از خدای متعال صادر میشد مردم هم دچار اشتباه و اختلاف میشدند. عدهای میگفتند خداوند شکسته نفسی میکند. بعضی این گفتار را باور کرده و عدهای دیگر آنرا نشانهی تواضع میپنداشتند.
به راستی چرا خدای مهربان نباید حقیقت را بگوید. تکبر برای ما انسانها زشت و نابجا است، انسانی که از منی به وجود آمده است و در آینده نیز به یک جیفهی مردار تبدیل میشود.
امیر المومنین علیه السلام نیز در نهج البلاغه ما را به همین نکته رهنمون میسازند که به ابتدای خلقت و انتهای آن بنگر تا متوجه ضعف و ناتوانی و بی مقداری خود شوی و از کبر دوری جویی.[1]
فایدهی دیگری که از تصریح قرآن کریم به کبیر بودن خدا عاید انسان میشود، مطیع شدن او در تبعیت از خدا است.
کارگر سادهی یک کارخانه را تصورکنید که اگر فهمید رییس او قدرت عزل و نصبش را دارد و بر پاداش و مجازات او هم قادر است چگونه منقاد او شده و با تواضع سرِ تسلیم بر اوامر او فرود میآورد.
ما نیز نسبت به خدای متعال همینطوریم و اگر به متکبر بودن خدای متعال پی بردیم، عبد او میشویم و به کمال خود نزدیکتر میشویم.
در آیه23 از سورهی حشر نیز به همین صفت از صفات خداوند اشاره شده و میفرماید:« هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ».
البته از نکاتی که در این آیه وجود دارد این است که کلمهی متکبر در کنار کلمهی «جبّار» قرار گرفته است و در قرآن کریم هرگاه تکبر و جباریت در کنار هم آمده اگر دربارهی خدای متعال بوده، کلمهی تکبر بعد از کلمهی جبار قرار گرفته و هرگاه از تکبر انسان بحث شده است کلمهی تکبر قبل از کلمهی جبار قرار گرفته است.
خدای متعال در آیهی 35 از سورهی غافر در مورد تکبر انسان میفرماید: « الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» یعنی«آنان که در آیات و نشانههاى خدا بىآنکه برهانى بر آنها آمده باشد مجادله و ستیزه مىکنند، مورد خشم و عداوت سختى در نزد خدا و در نزد کسانى که ایمان آوردهاند مىباشند. این گونه خداوند بر مجموعه دل متکبر زورگو مهر (شقاوت) مىنهد».
شاید علت تفاوت این دو تعبیر با یکدیگر در این است که انسانها اول تکبر میورزند و سپس به زورگویی و ظلم میپردازند یعنی اول خود را بالا میبینند و بعد این بالا دیدن موجب ظلمشان میشود. لذا جباریت انسان بعد از تکبر او است.
اما جباریت خداوند قبل از تکبر او است. جباریت خداوند در جایی است که میفرماید «کن فیکون» یعنی به هرچیزی بگوید: بشو! ایجاد میشود که این امر خداوند نیز بر طبق حکمت و مصلحت است.
تفاوت تکبر با استکبار
از کلمات دیگری که در قرآن وجود دارد کلمهی «استکبار» است. خصوصیت کلمهی استکبار در این است که نوعی طلب در آن لحاظ شده است.
قرآن کریم در آیهی 60 از سورهی غافر « إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ » یعنی « کسانى که از عبادت من تکبر مىورزند به زودى خوار و سرافکنده وارد جهنم مىشوند.» به یعنی کسانی که خواستهی درونی و طلب روحی آنان خود بزرگ بینی است در جهنم داخل خواهند شد.
تفاوت کلمهی تکبیر با تکبر
تفاوت کلمهی « تکبّر» با « تکبیر » در این است که مراد از تکبّر، مطاوعهی کِبر است یعنی حالت اخذ و پذیرش دارد اما تکبیر، تعظیم دیگران است.
تکبیر از باب تفعیل، و به معنای تعدّی است، آنهم تعدی وقوعی نه تعدی صدوری، چرا که تعدی صدوری در باب «افعال» استعمال میشود. مانند کلمهی « اکرام» که تعدی صدوری دارد یعنی هم فاعل دارد و هم مفعول ، و توجه استعمال کننده بیشتر به کرمی است که از شخص صادر میشود نه اینکه کَرَم بر چه کسی واقع میشود ( که تعدی وقوعی باشد).
اگرگوینده بخواهد واقع شدن صفت کَرَم را نسبت به دیگران سنجش کند و عنایت زیادی به فاعل ( کسی که صفت کرم از او سر زده ) نداشته باشد، از کلمهی « تکریم »استفاده میکند. مانند تکریم ارباب رجوع که گوینده عنایتی به محل صدور اکرام ندارد بلکه خواهان بزرگداشت دیگران است.
بنابراین مراد از تکبیری که گفته میشود:" الله اکبر، الله اکبر" این است که ما خود را بزرگ نمیدانیم و خدا را بزرگ میدانیم.
و چه زیباست تکبیرگفتن در نماز که چندین بار هم تکرار میشود و در هر بار مکلف دستش را تا مقابل گوشهایش بالا میآورد به نشانهی اینکه خداوند را بزرگ میدانم. و چون لازمهی بزرگ دانستن خداوند، پشت سر گذاشتن ـ و قطع نظر از ـ غیر اوست؛ دستها را بالا میآورم و به این نشانه غیر از او را پشت سر میگذارم. و آن کسانی که دستان خود را اندکی بالا میآورند نمیخواهند خود را به صورت کامل پشت سر بگذارند چنین اشخاصی هم خدا را میخواهند بزرگ ببینند و هم غیر از خدا در دل آنها بزرگ است.
مرحو ملکی تبریزی رضوان الله تعالی علیه در کتاب اسرار الصلوه خود راجع به بحث تکبیر مطالبی را بیان فرمودهاند که به مناسبت اشارهای به آن میکنم. ایشان میفرمایند : « کسی که به اسرار تکبیر واقف باشد و حقا خداوند را بزرگ بشمارد، در هنگام گفتنن تکبیر لذت زیادی در خود احساس میکند؛ چرا که خود را به یکباره در مقابل خدایی میبیند که از هر بزرگی بزرگتر است ( الله اَکبَرُ مِن کُلِّ کَبیر) ».
سپس ایشان تشبیهی بیان فرموده و مینویسند:« هنگامی که انسان با مسئولی دیدار داشته باشد هر چه قدر آن مسؤل قدرت بیشتر و ریاست بزرگتری داشته باشد لذتی که فرد در هنگام ملاقات میبرد بیشتر است.»
حقیقتا اگر انسان درک کند که در مقابل چه بزرگی ایستاده است، و بفهمد که او با هیچ بزرگی قابل مقایسه نیست، و بداند که حتی در وهم خود نیز نمیتواند موجود بزرگی را در عرض خدای متعال تصور کند، به قول مرحوم ملکی تبریزی رضوان الله تعالی علیه در هنگام تکبیرهالاحرامِ نماز، لذت و شیرینی بسیار زیادی در وجود خود احساس میکند.
مطلبی که بنده به فرمایشِ کامل و تمام ایشان اضافه میکنم این است که انسان در این حالت لذت دیگری هم میبرد و آن لذت درک کوچکی و حقارت خویش است، که معرفت بزرگی است.
انسان فهیم علاوه بر اینکه خداوند را بزرگ میداند و کِبر را فقط شایستهی او میبیند، به همین مقدار اکتفا نکرده بلکه به دنبال آن خود را هم کوچک و حقیر مییابد. به واجب الوجود بودن خدا علم دارد و خود را ممکن الوجود میداند. مستقل بودن خداوند را در همه چیز درک کرده است و به مرتبط بودن خود اذعان دارد. خداوند را غنی علی الاطلاق میداند و خود را فقیر محض میشمارد.
به خاطر این معرفت بزرگ است که متواضعانه به رکوع رفته و یا بر روی خاک میافتد. و در هنگام تکبیر، دستها را بالا آورده و آنچه غیر خدا و معبود است را پشت سر میریزد، و به تعبیر زیبای« عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ فِی أَعیُنِهِم» وقتی خدای را بزرگ دید، غیر از خدا را کوچک میبیند.
این شخص همه چیز را پشت سر میگذارد از جمله خود را، یعنی خودِ مستقل از خدا را کنار میگذارد اگر چه توجه به خودِ مرتبط با خدا اشکالی ندارد.
در جملهی « اللهم انی اسئلک» توجه گوینده به خودش هست اما نه خودِ مستقل ،بلکه خودی که از خدای خویش استمداد میگیرد و میگوید:" خدایا من از تو میخواهم و سؤال میکنم" یعنی خود را محتاج و فقیر خدا میداند.
گفتن کلمهی « من » وقتی نشانهی تکبر است که گوینده خود را مستقل بداند. چنین شخصی دستانش را بالا نمیآورد و رکوع و سجود او هم کامل و از روی تواضع نیست. این فرد گریه نمیکند زیرا خود را در وضعیت خوبی میپندارد.
اما همین فرد اگر فقر و نیاز خود را درک نمود، در رکوع و سجود خویش نیز ذلیلانه با معبودش سخن میگوید. دائما با سلاح گریه، به عجز و ذلت و ناتوانی خویش تصریح میکند.
برای همین است که در روایت میفرماید بهترین حالت انسان، هنگامیاست که در سجده بسر برده و گریه میکند زیرا هم جوارح و اعضای ظاهری او خاضع شده است و هم از درون خویش میسوزد.
اگر کسی اینچنین نبود جای سؤال است که مگر چه چیزی دارد که گریه نمیکند و دلخوشی او در چیست!؟
تفاوت سادهی دیگری که از نظر لغت بین « تکبّر» و « کِبر » وجود دارد این است که هرگاه کسی از درون، خود را بزرگ پنداشت در لغت از کلمهی « کبر » استفاده میشود و هرگاه در اعضا و جوارح او دیده شد « تکبّر » نام دارد. و آنچه که در عرف مرسوم است که میگویند:" فلانی تکبّر ورزید"، همان تکبّر در اعضا و جوارح است که از روحیهی خود برتر بینی نشأت گرفته است. وجود چنین روحیهای در وی باعث شده تا خودش را در ظاهر بزرگتر ببیند و به عنوان مثال به دیگران سلام نکند و انتظار داشته باشد که دیگران او را مورد احترام قرار دهند.
لفظ کِبر در مورد این رفتار ظاهری به کار گرفته نمیشود چرا که کِبر مربوط به روحیه بوده و روحیه است که به کبر متصف میشود و اما عمل ظاهری را تکبّر مینامند که از همان کبر ریشه گرفته است. و لذا شایسته است توجه ما نیز به همان ریشه[ یعنی کبر] باشد.
اما تفاوت کلمهی کبر با کبیر
کلمهی « کبیر» که بر وزن« فعیل » میباشد و نسبت به کلمهی کبر از زیادت حرف «یاء» برخوردار است دلالت بر استقرار و ثبوت این حالت میکند یعنی گوینده توجه به ثبوت حالت تکبر داشته و از کلمهی « کبیر » استفاده کرده است. پس در استعمال لفظ کِبر، توجه به استمرار این روحیه در وجود شخص نیست اگر چه کبر روحیهای است که دائما در وجود شخص وجود دارد اما لفظ کِبر حاکی از این دوام نیست.
قرآن کریم در آیات 2و3 از سورهی مدّثر میفرماید:« قُمْ فَأَنذِرْ وَ رَبَّکَ فَکَبرِّْ » یعنی « برخیز وانذار کن و پروردگار خود را تکبیر گوى و به بزرگى یاد کن» و به جای آنکه خودت را بزرگ بدانی پروردگار خودت را بزرگ بشمار. قیام کن به درگاه الهی برو و خدای خودت را بزرگ بدان, این بزرگ دیدن خدا و گفتن تکبیر که ملازم با بالا آوردن دست و حقیر دیدن غیر خدا و پشت سر نهادن آنها است، حالت شکستگی و انکساری را در دل عبد ایجاد میکند و او تازه متوجه میگردد که آمدنش در این دنیا برای بندگی خدا است. و درک میکند که آمده است تا عبودیت و بندگی خود را نشان دهد و به خدای خود بگوید که:" من بندهی تو هستم و اگر هم گاهی غفلتی از من سر میزند، یا متوجه نبودهام و یا از روی عمد از جای دیگری همچون نفس خود فرمان گرفتهام در حالی که نباید فرمانبردار نفس خود میشدم بلکه باید فقط تو را بندگی میکردم".
ذلت در مقابل همهی انسانها ذلت است اما در مقابل خداوند متعال هر چه انسان خود را ذلیل تر ببیند عزیزتر میشود [ چنانچه امیرالمومنین علیه السلام میفرمودند: « کَفی بِی عِزّاً أَن أَکُونَ لَکَ عَبداً وَ کَفی بِی فَخراً أَن تَکُونَ لِیَ رَبّاً»]
عبودیت مدال افتخاری است که بر گردن پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله آویخته شده است و ما هر روز در تشهد نماز خود، ابتدا به عبودیت ایشان شهادت میدهیم که امتیاز ارزشمندی است و بعد از آن نیز به رسالت آن حضرت شهادت میدهیم. و شاید این تقدّم به خاطر بیان تقدّم عبودیت بر رسالت باشد، یعنی تا کسی عبد خداوند نباشد رسول نمیشود. چنانچه در ابتدای سورهی اسرا در بحث معراج پیامبر صلوات الله علیه و آله ابتدا عبودیت ایشان مطرح میگردد تا برای کسی این سؤال مطرح نشود که آن بزرگوار چه ویژگی و امتیازی داشتند که از شهر مکه با طیّ الارض به بیت المقدس رفتند و از آنجا به آسمان عروج نمودند[2] و دیگران نیز اگر حرکت کنند و جلو روند آنها نیز سیر خواهند کرد و خداوند کریم دست آنها را خواهد گرفت.
در ابتدای سورهی کهف نیز هنگامی که بحث از انزال قرآن مطرح میشود خداوند متعال میفرماید:« الحَْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلىَ عَبْدِهِ الْکِتَابَ» یعنی« سپاس از آنِ خداوندى است که این کتاب را بر بندهی خود فرو فرستاد و در آن هیچ انحراف و کژى ننهاد ». از این آیهی شریفه استفاده میشود که دلیل نزول قرآن بر پیامبرش صلی الله علیه و آله این بود که پیامبر عبد و بندهی خداوند بود.
سید الشهدا علیه السلام عصر تاسوعا (که عصر پنج شنبه نیز بوده است) قمر بنی هاشم علیه السلام را فرستادند تا از دشمن مهلت بگیرد چرا که دشمن قصد حمله داشت و میخواست در همان شب کار را یکسره کند. اما حضرت شب عاشورا را نیز اجازه خواستند و این جمله را به برادرشان فرمودند: «تو میدانی من نماز و استغفار را دوست دارم و میخواهم با خدا یک شب بیشتر مناجات کنم» و این در حالی بود که امام علیه السلام علم داشتند که اگر یک شب دیگر اضافه شود تشنگی سختتر خواهد شد و علی اصغر و علی اکبر علیهما السلام دیگر تحمل تشنگی را نخواهد داشت. اما آنچه فوق این تشنگی بود, تشنگی به مناجات و راز و نیاز با خداوند متعال بود که از آن تشنگی بالاتر بود. آنهایی که فکر مادی و دنیوی دارند به تشنگی ظاهری اهمیت زیادی میدهند و حال آنکه امام علیه السلام تشنهی مناجات، نماز، استغفار و دعا بودند. امام علیه السلام تشنهی تلاوت قرآن بودند.
[1].. قال علی علیه السلام:« عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ یَکُونُ غَداً جِیفَة » شرحنهجالبلاغة/ج18/ص315
[2].«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَام» سورهی اسرا/آیهی 1