اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین
پاسخ به سؤالات
سؤال اول، غنای نفس و تکبر
چگونه میتوان غنای نفس داشت اما دچار تکبر نشد؟
پاسخ
برای رسیدن به غنای نفس باید انسان طمع به اموال دیگران را قطع کند. انسانی که در فکر اموال دیگران باشد وگاهی بخواهد برای رسیدن به آنها چاره اندیشی کند، در واقع طمع به اموال دیگران دارد.
در روایات تأکید شده که انسان باید از اموال دیگران مأیوس باشد. غنای نفس در سایهی همین قطع طمع و یأس از اموال دیگران برای شخص حاصل میشود. به خصوص در جایی که انسان خود نیازمند باشد. در این مواقع از یک طرف تمایل نفس او شدیدتر شده، و از طرف دیگر نباید چشم به مال دیگران بدوزد. اینجاست که رسیدن به غنای نفس ارزشمندتر میشود. و او باید با توکل بر خداوند، زحمت بکشد، تا خداوند نیز همانند دیگران به او لطف کند.
حال اگر کسی غنای نفس داشت برای اینکه دچار تکبر نشود، باید خود را بالاتر از دیگران نبیند و نه تنها در غنای نفس بلکه هر کمال دیگری که در وجود شخص باشد، برای اینکه به تکبر نینجامد باید خود را بالاتر از دیگران نبیند. انسان باید بالاتر از دیگران باشد اما خود را بالاتر از آنها نبینید. هر دو حالت باید با هم در وجود انسان باشد. یعنی از طرفی انسان باید همهی مکارم اخلاقی و خوبیها را به دست بیاورد، بهترین نماز را بخواند، بهترین روزه را بگیرد، و بهترین خدمت را به مردم بکند و به تعبییر عامیانه سنگ تمام بگذارد، اما عقیدهی او این نباشد که بهترین است و در مقام مقایسه با دیگران خود را بالاتر ببیند.
سؤال دوم، بیان فضایل
گاهی از افراد فعال جامعه دعوت میشود تا با حضور خود به بیان فضائل و کمالات خود برای دیگران بپردازند. آیا این کار صحیح است؟
پاسخ
خوب است که افراد موفق و خوب جامعه به دیگران معرفی بشوند تا آنها نیز به فکر رسیدن به موفقیت بیفتند و دیگران هم به آنها تأسی بکنند.
اما چند نکته را باید در نظر گرفت:
یکی آنکه شخصی که از خود تعریف میکند، سعی کند که آن فضایل را افتخاری برای خود به حساب نیاورد و به زبان نیز تصریح کند که این فضایل از لطف الهی و با کمک مردم حاصل شده است. از سوی دیگر باید در درون خود مواظب باشد تا این فضائل را دلیلی بر برتری خود نسبت به دیگران نداند.
دیگر آنکه ما نیز نباید در مورد دیگران قضاوت کنیم. نباید به صِرف اینکه کسی از خود تعریف میکند، تعریف او را حمل بر تکبر کنیم. بلکه باید عمل او را نشأت گرفتهی از یک نیت پاک بدانیم و آن را بر خیر و خوبی حمل کنیم.
آثار تواضع
در بحث آثار تواضع به روایتی از امام باقر علیه السلام میرسیم. در این روایت امام علیه السلام به محمد ابن مسلم که انسان ثروتمندی بود فرمودند: « تَوَاضَعْ یَا مُحَمَّدُ»[1] یعنی تواضع داشته باش ای محمد. او هم هنگامی که از مدینه به کوفه مراجعت کرد، یک زنبیل خرما به همراه یک ترازو برداشت و به کنار مسجد جامع رفت و فریاد خود را بلند سر داد که" خرما میفروشیم". دوستانش از این کار خیلی ناراحت شدند و گفتند" محمد بن مسلم دیگر آبرو برای ما باقی نگذاشت". نزد او رفتند و به او گفتند" که تو افتضاح کردی و آبروی ما را بردی". محمد در جواب آنها گفت:" مولایم امام محمد باقر علیه السلام به من سفارش کردهاند و من هرگز دست از سفارش امام علیه السلام برنمیدارم. در روایت بیان نشده که تواضعی که به او دستور داده شده در بحث ثروت باید باشد یا در موارد دیگر، اما بقرینهی گفتار و عمل محمد بن مسلم متوجه خواهیم شد او ثروتش را عاملی رای برتر دیدن خود میدانسته و زیر بار معامله کردن با دیگران نمیرفته است. اقوام محمد به او اعتراض کردند و از او خواستند که اگر میخواهی خرید و فروش انجام دهی، کار آبرومندتری را انتخاب کن و به او شغل آسیابانی را پیشنهاد دادند. او نیز وقتی از فروختن خرما ها فارغ شد آسیابانی تهیه کرد و به آرد کردن گندم مشغول شد.
استفاده از این روایت مشکل است چرا که ما را در بین دو مطلب متفاوت قرار میدهد. از یک طرف خرید و فروش به عنوان راهی برای رسیدن به تواضع معرفی شده است. و از در طرف دیگر ، در برخی از روایت از خرید و فروش و انجام کارهایی از این دست، منع شده است. و این دو دقیقا عکس یکدیگرند. حتی در افعال معصومین علیه السلام هم این دوگانگی دیده میشود.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:« مَنْ رَقَعَ جَیْبَهُ وَ خَصَفَ نَعْلَهُ وَ حَمَلَ سِلْعَتَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنَ الْکِبْرِ »[2] یعنی کسی که یقهی خود را وصله بزند، و کفشش را پینه بزند، و کالای خود را با دست خود به خانه بیاورد، از تکبر در امان خواهد بود.
در روایت دیگری از امیرالمومنین علیه السلام آمده است که چیزی را خریده بودند و یکی از اصحاب از امام خواست تا آن کالا را برایشان ببرد، اما حضرت اجازه نفرمودند. و فرمودند ابوالعیال سزاوارتر است برای حمل کالا.[3] اما از آن طرف در روایت دیگری آمده است که روزی امام صادق علیه السلام
چشمشان به یکی از اهالی مدینه افتاد که کالایی را برای خانوادهاش حمل مینمود. آن مرد وقتی نگاهش به امام علیه السلام افتاد از اینکه کالای در دست دارد و برا ی خانوادهاش میبرد، خجالت کشید. حضرت از او سؤال نمودند که این کالا را برای خانوادهات خریدهای؟ ( کنایه از اینکه چرا حیا میکنی؟) سپس فرمودند: « وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَهْلُ الْمَدِینَةِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْتَرِیَ لِعِیَالِیَ الشَّیْءَ ثُمَّ أَحْمِلَهُ إِلَیْهِمْ » به خدا قسم اگر اهل مدینه نبودند ( مرا نمیدیدند) من نیز دوست داشتم که برای عیالم چیزی بخرم . به منزل ببرم.[4]
اگر به ظاهر این دو دسته روایت نگاه کنید در آن به دو عبارت متفاوت و ضد هم پی میبرید. در روایات قبلی امام صادق یا امیر المومنین علیهما السلام ترغیب به خرید شخص برای منزل بود و اینکه حضرت علی علیه السلام اجازه ندادند بارشان را دیگری به دوش بکشد. اما در این روایت دوم عکس آنرا میگویند.
یکی از بزرگان در جمع بین این دو دسته روایت، به نکتهی خوبی اشاره نمودهاند و گفتهاند روایت امام صادق علیه السلام دلیل بر این است که مستحب است انسان چیزی را بخرد و خودش به منزل ببرد. ولی اگر مردم او را سرزنش و ملامت میکنند ترک این کار اولی است. پس نمیتوان برای همهی مردم یک حکم کلی صادر نمود و هر کس باید به موقعیت خود توجه داشته باشد.
مشابه این روایات بسیار است. مثلا در روایتی میگوید حنا گذاشتن و سرمه کشیدن برای مردان خوب است. اما اگر زمانی فرا رسید که مردم شخص را به خاطر این کار ملامت نمودند ترک آن اولی میشود.
و یا مثلا مستحب است انسان با دستان خود غذا خورده و پس از اتمام غذا، انگشتانش را بلیسد و کاملا بمکد. ( علم روز نیز این مطلب را تأیید نموده است و به این نتیجه رسیدهاند که آنمزیمی از انگشتان انسان ترشح میکند که برای هضم غذا خوب است) اما انجام این کار در برابر دیگران موجب سرزنش آنها میشود. در اینجا اولی ترک این عمل در مقابل دید دیگران است.
در مورد حمل غذا نیز همینطور است. در زمان امیرالمومنین علیه السلام کسی امام را بر حمل بار سرزنش نمیکرده است. اما در زمان امام صادق علیه السلام مردم امام را مورد ملامت قرار میدادهاند. اما با این وجود اگر امام صادق علیه السلام در جایی قرار میگرفتند که کسی ایشان را نمیدید، ممکن بوده که خودشان خرید کنند و لوازمشان را به منزل ببرند چون در صورت مخفی بودن بر مردم دیگر کسی امام را ملامت نمیکرد.
البته روایتی را در این خصوص یافتهام که میشود ملاک را از آن استخراج نمود. امام علیه السلام در واقع ملاک خوب و بد بودن این کار را در یک جمله بیان فرمودهاند.امام علیه السلام معاویه بن وهب را دیدند که مقداری سبزی خریده بود و به طرف منزل میبرد. حضرت خوششان نمیآمد که انسانِ دارای وجاهت کالای پستی را حمل نماید و به منزل ببرد تا مبادا دیگران بر او جرأت پیدا کنند.[5]
بنابراین در جایی که مردم شخص را نمیبینند یا اگر میبینند جرأت بر او پیدا نمیکنند و برایشان عادی است، مستحب است که انسان خودش کالایش را بخرد و به منزل ببرد. اما اگر کسی به هر دلیلی دارای وجاهتی بود که مردم او را برای این کار ملامتش میکردند، ( مثلا موقعیت و پست اجتماعی داشت) اولی ترک آن است.
منظور از جرأت پیدا کردن مردم هم این است که او را تحقیر و ذلیل نمایند و جرأت کنند بر شخصیت او داخل شده و خدشهای وارد نمایند یا وجاهت اجتماعی او را ضایع کنند. و یا گفتار حق او را رد کنند.
پس جرأت پیدا کردن یک معنای کلی است که مصادیق متفاوتی دارد.
انسان نیز میتواند با این ملاک خود را بسنجد که آیا اگر کالایی را نمیخرد و به منزل نمیبرد به خاطر رعایت فرمایش امام صادق علیه السلام است و اگر در مکانی بود که کسی او را نمیدید حاضر بود کالایی را به منزل ببرد ، یا اینکه شخصیت بیش از اندازه برای خود قایل است.
مثلا شخصی قبلا ماشین ارزان قیمت سوار میشده اما به دلایلی وضع مالیاش خوب شده و خودروی بهتری سوار میشود. این شخص بعد از چند سال کم کم میبیند روحیهاش تغییر یافته و دیگر نمیتواند ماشین مدل پایین سوار شود.
تغییر عمل به خاطر ملامت مردم اشکالی ندارد اما تغییر روحیه، و اینکه شخص دیگر نتواند خودروی ارزان قیمت سوار شود حالت بدی است.
تفاوت روایات در مورد لباس
در مورد پوشیدن لباس نیز دو دسته روایت مختلف و مقابل هم وجود دارد. حضرت علی و امام صادق علیهما السلام که هر دو امام معصومند، تفاوت در عمل داشتهاند.
امیرالمومنین علیه السلام لباس و کفش کهنه میپوشیدند به طوریکه چند جای آن وصله داشت، اما امام صادق علیه السلام اینگونه نبودهاند.
معلوم است که در زمان امام ششم علیه السلام مردم نمیپسندیدند که امام لباس و کفش وصله دار بپوشند. در زمان حضرت علی علیه السلام کسی جرأت نمیکرد به ایشان چیزی بگوید و حاکمیت امام پا برجا بود اما در زمان امام صادق علیه السلام مردم نمیتوانستند ببینند امام لباس وصله دار بپوشند.
یکبار شخصی به امام علیه السلام طعنه زد و گفت این آقا همان کسی هستند که به ما سفارش میکنند علاقهی به دنیا نداشته باشید! ببینید خودشان چه لباسی پوشیدهاند.( البته این سؤال را به زبان جاری نکرد و فقط به ذهنش گذراند ) امام علیه السلام فرمودند این لباس را برای تو پوشیدهام اما ـ به لباس خشنی که زیر آن پوشیده بودند اشاره نموده و فرمودند ـ این لباس را برای خودم پوشیدهام.
اینگونه شخص میتواند خود را بیازماید که وقتی ناچار است برای مردم ظاهرش را آراسته نماید، آیا باطنش را که در دید مردم نیست اذیت نموده و به لباس خشن آنرا میپوشاند؟ یا خیر.
پس هیچگاه با دیدن کسی قضاوت نکنید که چرا لباس وصله دار نمیپوشد. چه بسا وظیفهی شخص ایجاب میکند که اینگونه لباس بپوشد. بالاخره کسی که مسئولیتی دارد باید طبق مصالح عمل نماید. یک رئیس جمهور نمیتواند به بهانهی ساده زیستی با لباس وصله دار به جلسهی سازمان ملل برود.
درست است که در روایت فرمودند" اگر کسی لباس وصله دار بپوشد تکبر به سراغش نمیآید" اما این استحباب دائما قابل عمل نیست.
پس شئونات انسانها باید در این موارد مورد ملاحظه قرار گیرد که روایت امام صادق علیه السلام نیز بر همین مطلب دلالت داشت.
عالم دینی هیچگاه در تشخیص و فهم معنای این روایات دچار مشکل نمیشود. و به خوبی میفهمد که در چه زمانی باید چه لباسی بپوشد.
شاگردان حضرت امام رحمه الله تعالی نقل میکردند که ایشان یک قبا را پانزده سال میپوشیدند، روحیهای که هرکس میشنود تعجب میکند. اما یک زمانی هم بعد از پیروزی انقلاب ممکن است به خاطر رعایت ظواهر، عملشان تفاوت کند اما روحیهی ساده زیستیِ ایشان هنوز پابرجا بود. برای همین روحیهی ساده زیستی بود که در تمام موارد، زندگی بسیار سادهای داشتند.
آقای توسلی میگفتند: میخواستیم دیوار جماران که کاهگلی بود را از پول خودمان گچ بکشیم اما جرأت نمیکردیم به ایشان بگوییم. بالاخره بدون اجازه از ایشان کار را شروع نمودیم. یک روز امام سر و صدای کارگرها را شنیدند و به جماران آمدند تا ببینند چه خبر است. وقتی صحنه را دیده بودند با لحن تندی به من برگشتند و فرمودند وقتی خمینی مُرد این کارها را انجام دهید.
وقتی کسی روحیهی ساده زیستی پیدا کرد در تمام رفتارهایش اینچنین میشود.
در نجف هم وقتی میخواستند برای ایشان کولر تهیه کنند فرموده بودند هر وقت همهی طلبه ها کولر دار شدند ما هم میخریم.
رهبر معظم انقلاب هم اینگونهاند. طوری زندگی میکنند که مردم از شنیدن آن تعجب میکنند. داخل منزل ایشان حتی یک عدد فرش ماشینی وجود ندارد. اگر کسی هم به ایشان فرشی هدیه نماید آنرا قبول میکنند و به نیازمندان هدیه میدهند.
ایشان ظاهر امر را به خاطر اینکه رهبر جامعهی اسلامی هستند رعایت میکنند اما در منزل شخصی خود که کسی رفت و آمد ندارد اینگونه با ساده زیستی زندگی میکنند.
بعد از اینکه ایشان به عنوان رهبر انتخاب شده بودند لوازم زندگی شان را به منزل جدید آوردند. در بین آنها یک عدد اجاق گاز بسیار ساده بود که از اول ازدواجشان مانده بود و بسیار فرسوده شده بود. اطرافیان که خجالت میکشیدند آنرا به منزل آقا بیاورند قصد تعویض آنرا داشتند اما ایشان به هیچ وجه اجازه نفرمودند.
سادگی آیت الله کوهستانی رحمه الله
یکی از نمونههای بارز ساده زیستی مرحوم آیت الله کوهستانی بودند، شخصیتی که از لحاظ علم و معنویت در ردهی آیت الله العظمی بروجردی بودند. منتها آیت الله بروجردی ار قم زندگی میکردند و شهرتی داشتند اما ایشان در روستا زندگی میکردند.
یکبار به روستای ایشان رفته بودیم. منزل ایشان در روستایی به نام کوهستان بود و با اینکه چند سالی از فوت ایشان گذشته بود اما هنوز ترکیب منزل را عوض نکره بودند و فرزند ایشان در همان خانه زندگی مینمود.
در زمان زندگی ایشان، شاه برای اینکه بین علما را اختلاف بیندازد اشخاصی را با مبلغ زیادی پول به خدمت ایشان فرستاده بود تا به هر ترتیب ممکن، او را با دربار شاه مرتبط نماید و ایشان را در مقابل آیت الله بروجردی قرار دهد.
خادم ایشان میگفت" من در میان اتاق مشغول پذیرایی بودم. یکی از کسانی که در آنطرف اتاق نشسته بود با صدای آهسته به شخص کناری خود گفت" ببین ایشان چقدر ظاهرسازی میکنند". آقا که آنطرف اتاق نشسته بودند و به ظاهر صدای او را نمیشنیدند یک مرتبه با صدای بلند فرمودند: خدایا تو شاهدی که من این کارها را برای ظاهرسازی نکرده ام. این شخص یک مرتبه جا خورد که آقا چطور از گفتهی او مطلع شدند! فرستادهی شاه به ایشان گفت:" شاه این مبلغ را برای شما فرستاده است تا در هر کاری که صلاح میدانید هزینه کنید".
آقا فرمودند:" من اینجا در روستا زندگی میکنم و به این پول نیازی ندارم. آنرا نزد آیت الله بروجردی ببرید چون ایشان در مرکز حوزه هستند و به آن نیاز دارند".
با این جملات آقا نقشهی شاه کاملا خراب شد. او میخواست ایشان را در مقابل آیت الله بروجردی قرار دهد اما آقا کا را در تأیید ایشان تمام نمودند.
تواضع و برگزیده شدن حضرت موسی علیه السلام
تواضع باعث برگزیده شدن حضرت موسی علیه السلام شد. خدای متعال به موسی خطاب نمود آیا میدانی چرا تو را برای نزول وحی و سخن گفتن انتخاب نمودم؟ برای این بود که در بین انسانها کسی را نیافتم که تواضعش از تو شدیدتر باشد.
تواضع موسی اینچنین بود که وقتی نماز میخواند طرف راست و چپ صورتش را زوی زمین میگذاشت. [6]
در این روایت خدای متعال از کلمهی « لَن یَتَنَفَّل » استفاده نموده است. معنای ظاهری این جمله این است که حضرت موسی هرگاه نماز میخواند فورا طرف راست و چپ صورتش را روی خاک میگذاشت. این حالت باعث شده است که خدای متعال او را انتخاب نمود.
ـ تمام شدن نعمت
فرمودند با تواضع نعمت تمام میشود.[7] قرآن کریم در آیهی سوم از سورهی مائده میفرمایند: « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی» یعنی در روز غدیر خم نعمت را با ولایت بر شما تمام کردم.
اما در کنار این ولایت به ما میفرماید اگر میخواهید نعمت بر شما تمام شود تواضع داشته باشید. گویا تواضع تمام مکارم اخلاق را به همراه خود برای انسان میآورد. و نواقص انسان را برطرف میکند.
ـ رأس خیرها
امام صادق علیه السلام میفرمایند:« َ رَأْسُ الْخَیْرِ التَّوَاضُعُ »[8] یعنی « تواضع سر همهی خوبیها ست ».
داستان کشتی نوح
خداند متعال میخواست کشتی حضرت نوح علیه السلام را بر کوهی وارد کند. در روایت آمده است:« إِنَّ الْجِبَالَ تَطَاوَلَتْ لِسَفِینَةِ نُوحٍ علیه السلام وَ کَانَ الْجُودِیُّ أَشَدَّ تَوَاضُعاً فَحَطَّ اللَّهُ بِهَا عَلَى الْجُودِیِّ »[9] یعنی کوه ها مرتب گردن کشی میکردند و خود را بالا میکشیدند چرا که احساس میکردند که کشتی روی بلند قدترین کوه فرود خواهد آمد. در آن زمان خداوند متعال کوه جودی را انتخاب کرد زیرا که آن کوه متواضع ترین بود. و اجازه داد که کشتی بر روی آن بنشیند.
معنای تواضع کوه
معنای تواضع کوه چیست؟ به بیان دیگر، اگرچه کوه جودی کوتاه بوده است اما این کوتاهی که به اختیار خودش نبوده است؟
علامهی مجلسی رحمه الله در توضیح این روایت دو احتمال دادهاند.
احتمال اول اینکه وقتی تواضع کوهی که بلند و کوتاه بودنش به اختیار خودش نیست مطلوب است، به طریق اولی تواضع انسانی که متواضع بودنش در اختیار خود اوست مطلوب و مطلوب تر خواهد بود.
احتمال دوم این است که ممکن است گفته شود کوهها شعور دارند و با فهم و شعور خود به سرکشی یا تواضع پرداختند. که در این زمینه روایات فراوانی نیز وارد شده است. در این احتمال، کوهها از روی آگاهی و شعوری که داشتند انتظار میکشیدند تا کشتی بر روی کوه بلندتر بنشیند اما دیدند که کشتی بر روی کوه جودی نشست، کوهی که از همه کوتاهتر بود.
بنده قصد دارم نکتهی دیگری را از روایت استفاده کنم و آن اینکه وقتی تواضع کوه باعث میشود تا حجت خدا کشتی را بر آن فرود بیاورد، تواضع ما نیز سبب میشود تا امام زمان علیه السلام همنشین با ما باشند. رحمت الهی بر انسانی نازل میشود که متواضع باشد و فرودگاه اهل بیت علیهم السلام هم کنار انسانهای متواضع است. انسان متکبر نمیتواند جلیس حجت خدا باشد. اگر چه رحمت الهی همانند باران ابتدا بر روی همه فرود میآید اما بعد به جاهایی سرازیر میشود که پایینتر از دیگر مکانها باشند.
انسان متواضع،نزدیک ترین به خدای متعال
تواضع باعث میشود تا انسان نزدیکترین فرد به خدای متعال شود. در روایتی امام صادق علیه السلام فرمودند که خداوند به حضرت داوود علیه السلام خطاب کرد همان گونه که متواضعون نزدیک ترین مردم نسبت به خداوند متعال هستند، متکبرون دورترین مردم از خداوند متعال هستند.
والسلام علیکم و رحمه الله
[1].» «سَأَلْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ کَانَ رَجُلًا شَرِیفاً مُوسِراً فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ تَوَاضَعْ یَا مُحَمَّدُ فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى الْکُوفَةِ أَخَذَ قَوْسَرَةً مِنْ تَمْرٍ مَعَ الْمِیزَانِ وَ جَلَسَ عَلَى بَابِ مَسْجِدِ الْجَامِعِ وَ جَعَلَ یُنَادِی عَلَیْهِ فَأَتَاهُ قَوْمُهُ فَقَالُوا لَهُ فَضَحْتَنَا فَقَالَ إِنَّ مَوْلَایَ أَمَرَنِی بِأَمْرٍ فَلَنْ أُخَالِفَهُ وَ لَنْ أَبْرَحَ حَتَّى أَفْرُغَ مِنْ بَیْعِ مَا فِی هَذِهِ الْقَوْسَرَةِ فَقَالَ لَهُ قَوْمُهُ أَمَّا إِذْ أَبَیْتَ إِلَّا أَنْ تَشْتَغِلَ بِبَیْعٍ وَ شِرًى فَاقْعُدْ فِی الطَّحَّانِینَ فَقَعَدَ فِی الطَّحَّانِینَ فَهَیَّأَ رَحًى وَ جَمَلًا وَ جَعَلَ یَطْحَنُ » بحارالأنوار/ج47/ص390
[2]. وسائلالشیعة/ج5 /ص13
[3].« وَ قَالَ بَعْضُهُمْ رَأَیْتُ عَلِیّاً اشْتَرَى لَحْماً بِدِرْهَمٍ فَحَمَلَهُ فِی مِلْحَفَتِهِ فَقَالَ أَحْمِلُ عَنْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ لَا أَبُو الْعِیَالِ أَحَقُّ أَنْ یَحْمِلَ» بحارالأنوار/ج70 /ص 207
[4].« نَظَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ قَدِ اشْتَرَى لِعِیَالِهِ شَیْئاً وَ هُوَ یَحْمِلُهُ فَلَمَّا رَآهُ الرَّجُلُ اسْتَحْیَا مِنْهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اشْتَرَیْتَهُ لِعِیَالِکَ وَ حَمَلْتَهُ إِلَیْهِمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَهْلُ الْمَدِینَةِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْتَرِیَ لِعِیَالِیَ الشَّیْءَ ثُمَّ أَحْمِلَهُ إِلَیْهِمْ » کافی/ج2 /ص123
.[5] وَ نَظَرَ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ یَحْمِلُ بَقْلًا عَلَى یَدِهِ فَقَالَ إِنَّهُ یُکْرَهُ لِلرَّجُلِ السَّرِیِّ أَنْ یَحْمِلَ الشَّیْءَ الدَّنِیءَ لِئَلَّا یُتَجَرَّأَ عَلَیْهِ مستدرکالوسائل/ج13 /ص56 /14735
[6]. ُ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عَلَیْهِ السَّلَامُ حُبِسَ عَنْهُ الْوَحْیُ ثَلَاثِینَ صَبَاحاً فَصَعِدَ عَلَى جَبَلٍ بِالشَّامِ یُقَالُ لَهُ أَرِیحَا فَقَالَ یَا رَبِّ لِمَ حَبَسْتَ عَنِّی وَحْیَکَ وَ کَلَامَکَ أَ لِذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ فَهَا أَنَا بَیْنَ یَدَیْکَ فَاقْتَصَّ لِنَفْسِکَ رِضَاهَا وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا حَبَسْتَ عَنِّی وَحْیَکَ وَ کَلَامَکَ لِذُنُوبِ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَعَفْوُکَ الْقَدِیمُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْ یَا مُوسَى تَدْرِی لِمَ خَصَصْتُکَ بِوَحْیِی وَ کَلَامِی مِنْ بَیْنِ خَلْقِی فَقَالَ لَا أَعْلَمُهُ یَا رَبِّ قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اطَّلَعْتُ إِلَى خَلْقِی اطِّلَاعَةً فَلَمْ أَرَ فِی خَلْقِی أَشَدَّ تَوَاضُعاً مِنْکَ فَمِنْ ثَمَّ خَصَصْتُکَ بِوَحْیِی وَ کَلَامِی مِنْ بَیْنِ خَلْقِی قَالَ فَکَانَ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا صَلَّى لَمْ یَنْفَتِلْ حَتَّى یُلْصِقَ خَدَّهُ الْأَیْمَنَ بِالْأَرْضِ وَ خَدَّهُ الْأَیْسَرَ بِالْأَرْض بحارالأنوار/ج13 /ص357
[7] . وَ قَالَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ مستدرکالوسائل/ج11 /ص296
[8]. بحارالأنوار/ج72 /ص 123
[9] . » بحارالأنوار/11/337