اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین

    پرسش و پاسخ

      سؤال اول، تکبر در ادراه­ی کلاس

    تکبری که استاد برای اداره­ی کلاس از خود نشان می­دهد چه حکمی دارد؟

    پاسخ

    آنچه موجب می­شود شاگردان رغبت بیشتری به درس پیدا کنند تواضع است. نفوذی که استاد باید در شاگردان داشته باشد از هیبت او ناشی می­شود و تواضع از عوامل ایجاد هیبت است. هیبت، عظمتی از استاد در وجود شاگردش قرار می­دهد که موجب توجه بیشتر شاگرد به درس می­شود. استادی که تکبر داشته باشد در اداره­ی کلاسش با مشکل روبرو می­شود.

     سؤا ل دوم، بوسیدن دست

    بوسیدن دست چه کسانی از اقوام جایز است؟

    پاسخ

    بوسیدن دست پدر و مادر و یا اجداد، به خاطر احترام به آنان خوب است اما در مورد بوسیدن دست دیگر اقوام دلیلی نداریم. مگر اینکه از سادات باشند و به احترام سیادتشان دست آنها را ببوسید و یا اینکه از عالمان دین باشند و به اعتبار علمشان دستشان را ببوسید.

    به هر حال روایاتی هست که بوسیدن دست را محدود می­کند که در اصولی کافی، یک باب در این موضوع وجود دارد.

     

     سؤال سوم، پیامبر و بوسیدن دست کارگر

    آیا درست است که پیامبر دست کارگر را می­بوسیدند؟ و آیا ما اجازه داریم دست کارگر زحمت کشی که کارهای ناشایست هم انجام می­دهد ببوسیم؟

    پاسخ

    پیامبر برای نکته­ی خاصی دست کارگر را می­بوسیدند و قصدشان این بود که به آنها احترام بگذارند. اما توده­های مردم اگر دست کارگر را ببوسند چنان احترامی نگذاشته­اند. کسی که دست کارگر را می­بوسد باید از شخصیت بالایی برخوردار باشد مثل اینکه رئیس جمهور باشد تا بوسیدن دست، برای کارگر ارزشمند باشد.

     سؤال چهارم، راه شناخت نفس

    چه کنیم که به ارزش وجودی خود پی ببریم و آن­را ضایع نکنیم؟

    پاسخ

    کلیت آن شناخت نفس است. انسان اگر خود را خوب بشناسد و استعدادهای درونی خود را کشف نماید، دیگر حاضر نیست به کارهای پست و بی ارزش رو بیاورد و خود را با اعمال زشت معاوضه کند.  امیرالمومنین علیه السلام می­فرمایند: « مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهْوَتُهُ »[1]  

    یعنی « هرکس به ارزشمند بودن نفس خود پی برد، خواسته­های نفس در نظرش کوچک می­شود ».

     سؤال پنجم، نصیحت به دیگران و تکبر

    گاهی اوقات با اینکه رضایت داریم دیگران افراد را نصیحت کنند اما باز هم وقتی خودمان نصیحت می­کنیم به نیت مرید پیدا کردن است. آیا مرید پیدا کردن برای اینکه نصیحت­مان بیشتر اثر داشته باشد اشکالی دارد؟

    پاسخ

    تشخیص اینکه نصیحت کردن ما بیشتر از دیگران اثر داشته باشد بسیار مشکل است. گاهی شیطان از همین راه انسان را وسوسه می­کند و به انسان القا می­کند که اگر دیگران مرید تو باشند نصیحتت بیشتر تأثیر خواهد داشت. معلوم نیست تشخیص انسان درست باشد.

    به هر حال اگر واقعا نصیحت شخصی بیشتر تأثیر داشته باشد باز هم به مرید بازی نمی­ارزد. زیرا خطر مرید داشتن بیشتر است. مرید بازی انسان را به شهرت کاذب        می­رساند. ظاهر شخص را بهتر از باطن او جلوه می­دهد. انسان را از رسیدن به کمال باز می­دارد. و حسرت را گریبانگیر انسان می­نماید.

     جمع بندی مباحث گذشته

    یکی از مصلحت­هایی که در برخی از آیات قرآن کریم وجود دارد دور کردن تکبر از انسان است. اگر کسی در این آیات دقت نماید تکبر به خوبی از وجودش رخت بر می­بندد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می­نماییم. 

    آیه­ی 78 از سوره­ی یونس

    وقتی حضرت موسی و هارون، فرعون را به ایمان به خدا دعوت نمودند او در پاسخ آنها گفت:« قالُوا أجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ فِی الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنینَ » یعنی « آیا آمده‏اى تا ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافته‏ایم برگردانى و بزرگى و ریاست در این سرزمین از آن شما دو تن باشد؟! و ما هرگز به شما ایمان‏آور نیستیم ».

    استعمال لفظ «کبریاء» شاید به این خاطر باشد که مهمترین نعمت دنیوی که باعث برتری انسان بر دیگران می­شود، همان ریاست­های ظاهری و مُلک­های ظاهری است.

    وقتی حضرت موسی فرعون را به ایمان دعوت نمود، به او خطاب کرد که ایمان بیاور و خود را بنده­ی خدا بدان، و ایمانِ تو کاری به ملک و پادشاهیت ندارد و جایگاه پادشاهیت محفوظ است. فرعون در جواب موسی گفت که باید با هامان مشورت نمایم. هامان به فرعون گفت : تو تا به حال خدایی بودی که پرستیده می­شدی، اگر بنده­ی خدا شوی خودت باید او را عبادت کنی و جایگاهت را از دست می­دهی. هم از بندگی خدا خودداری کن و هم از تبعیت موسی!

    فرعون نیز به گفته­ی هامان عمل کرد. در واقع تکبر بود که مانع از تبعیت فرعون و هامان از خدای متعال و پیامبر او شد.[2]

    آیه­ی 146 از سوره­ی اعراف

    قرآن کریم در مورد کسانی که به ناحق در روی زمین تکبر می­ورزند می­فرماید:      « سَأَصْرِفُ  عَنْ  آیاتِیَ  الَّذینَ  یَتَکَبَّرُونَ  فِی  الْأَرْضِ  بِغَیْرِ  الْحَقِّ وَ إِنْ  یَرَوْا  کُلَّ  آیَةٍ      لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ  الرُّشْدِ  لا  یَتَّخِذُوهُ  سَبیلاً وَ  إِنْ یَرَوْا  سَبیلَ  الغَیِّ  یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً » به « زودى  کسانى را که در روى زمین به ناحق تکبر مى‏ورزند، و اگر هر آیه و معجزه‏اى را ببینند ایمان نمى‏آورند، و چون راه هدایت را ببینند آن را پیش نمى­گیرند و چون راه گمراهى را ببینند آن را پیش مى‏گیرند از آیات خود منصرف و روى‏ گردان مى‏کنم ».

    تعبیر گوناگونی در انصراف از آیات الهی گفته شده است.

    برخی گفته­اند که خدای متعال انسان متکبر را از تفکر بر روی آیات الهی منصرف می­سازد. و این افراد نمی­توانند در نشانه­های خدا تفکر نمایند.

    برخی دیگر انصراف از آیات را، به معنای انصراف از آیات قرآن گرفته­اند. یعنی خدای متعال کاری می­کند که دیگر آیات قرآن را نمی­فهمند.

    عده­ی دیگری معتقدند که خدای متعال دلهای انسان­های متکبر را از ملکوت محجوب می­نماید.

    به هر حال ظاهر آیه معنای روشنی دارد. خدای متعال متکبرین را از استدلال­های روشنی که برای اثبات دین وجود دارد منصرف می­کند بطوریکه وقتی دلیل را می­بینند نمی­پذیرند. حتی معجزات انبیا را می­بینند اما زیر بار نمی­روند.

     

    آیه­ی 172 از سوره­ی نساء

    قرآن کریم در مورد حضرت مسیح  علیه السلام می­فرماید: « لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّه » هرگز مسیح از اینکه بنده­ی خدا باشد اِبا و امتناع ندارد.

    مرید­های کودن و انسان­های احمقی که در اطراف او بودند به حضرت عیسی علیه السلام خدا بودن یا فرزند خدا بودن را چسبانده بودند. قرآن کریم می­فرماید حضرت            مسیح علیه السلام  ابایی ندارد که خود را عبد خدا بداند.

    مسیحیانی که حضرت عیسی علیه السلام را خدا می­دانند، گمان نکنند که با این اعتقاد خود احترامی برای حضرت عیسی علیه السلام قائل شده­ و مقام و موقعیت حضرت را بالا برده اند. در حقیقت این اعتقاد توهینی به حضرت عیسی علیه السلام می­باشد و باعث شده تا حضرت نیز غضبناک گردند. این آیه صریحا اعلام می­کند که خود حضرت  از اینکه بگوید من عبد خدا هستم استنکافی ندارد. ملائکه مقرب نیز این گونه­اند. جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل، این چهار ملک مقرب خود را مخلوق خداوند متعال می­دانند.

    آیه­ی  53 و 54 از سوره­ی انعام

    در ذیل آیات 53 و 54 سوره­ی انعام آمده است  که تکبر بعضی از انسان­ها مانع از ایمان آوردنشان  به پیامبر صلی الله علیه و آله بود. یعنی در حالی که دلایل کافی و کامل بود و آنها با معجزات آشنا شده و حقانیت ایشان را فهمیده بودند، ایمان نمی­آوردند و            می گفتند:" ما چگونه به شما ایمان بیاوریم در حالی ­که اطرافیان شما آدمهای پست و فقیری هستند". آنها از  پیامبر صلی الله علیه و آله می­خواستند که اطرافیان خود را رد کند تا به خدا ایمان بیاورند.

    بعضی نیز معتقدند که این خواسته­ی آنها نقشه و مکر و حیله­ای بود برای طرد کردن اطرافیان پیامبر صلی الله علیه و آله و آنها دروغ می­گفتند و اصلا قصد ایمان آوردن نداشتند.

    در این هنگام بود که آیه نازل شد: « وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ                 وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ»[3] یعنی « ای پیامبر اطرافیان خود را طرد نکن! دلیلی برای طرد آنها وجود ندارد. دیگران اگر تمایل دارند، ایمان بیاورند و اگر تمایلی ندارند، ایمان نیاورند ».

     نقل می­کنند عده­ای تعریف شخصی را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله کردند[4] در حالی که خود او حاضر نبود. بعد از آن به صورت اتفاقی خود آن شخص آنجا حاضر شد و آنهایی که از او تعریف کرده بودند او را به  پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کردند. هنگامی که  پیامبر صلی الله علیه و آله او را دیدند، فرمودند:« إنّی أَرى فِی وَجهِهِ سَفعََة مِنَ الشَیطانِ»                 در چهره­ی او لکه­ی سیاهی می­بینم که از ناحیه­ی شیطان است.

     در عبارت « من الشیطان » دو معنی می­توان بیان کرد. یکی اینکه شیطان این لکه را ایجاد کرده است. دیگر آنکه همان سیاهی که در شیطان بود ( تکبر )، در او هم وجود دارد. سپس حضرت برای آنکه بدی صفت تکبر را ثابت کنند،

     فرمودند:«أسألک باللَّه حدّثتک نفسک أن لیس فی القوم أفضل منک؟                فقال: اللّهمّ نعم » یعنی: « به خدا قسم می­دهم تو را که بگویی نفس تو هم اکنون به تو   می­گفت که در بین قومت کسی بالاتر از تو نیست. آیا این بود یا نه؟ آن شخص در جواب گفت خدا می­داند که همین طور است ».

    آری، چه تفاوت بسیاری است بین کسی که حضور خودش را در جلسه­ای، سبب نزول رحمت الهی می­داند و بین کسی که از حضور خود در جلسه­ای بیمناک است که مبادا مانع از استجابت دعای دیگران شود. او سر خود را پایین انداخته و شرمنده و خجالت زده از خدا می­خواهد که خدا او را مواخذه نکند و و­جودش را مانع برای استجابت دعای دیگران قرار ندهد. خدای مهربان نیز این شرمندگی را دوست دارد. چرا که اطلاع انسان بر بی­چیزی خود و بر حقارت نفس، یک علم است و اگر به آن اطلاع نداشته باشد جاهل است.

    پیامبر و شخص متکبر

    دو نفر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند در حال که یکی از آنها بر دیگری به پدران خودش افتخار می­کرد و دیگری را تحقیر می­نمود و می­گفت:" که مادر تو مشخص نیست چه کسی می­باشد". حضرت کلام او را شنیدند و فوراً فرمودند: دو نفر نزد حضرت    موسی علیه السلام بودند.

     یکی از آنها تا 9 جد خود را شمرد و به این وسیله بر دیگری افتخار می­کرد. خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد که به آن کسی که دارد تفاخر می­کند بگو این 9 نفر همه از اهل آتش هستند و تو هم دهمین از آنها هستی.[5]

    آن 9 نفر را نمی­دانیم که متکبر بوده­اند یا نه اما آن نفر دهم تکبر داشت و آنها را   مایه­ی برتری خود می­دانست.

    گاهی تکبر شخص به خاطر زیبایی­های ظاهری است. و کسانی که زیبایی دارند باید از خود مواظبت کنند. به خصوص خواهران که بیشتر در معرض این خطر هستند.

    روزی زنی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد تا از ایشان سوالاتی بپرسد. حضرت هم به او نگاه نمی­کردند و جواب او را می­دادند. عایشه که از دور به آنها نگاه می­کرد بعد از رفتن آن زن به پیامبر صلی الله علیه و آله  با دست اشاره کرد که این زن قدش کوتاه بود. حضرت نیز بلا فاصله فرمودند:« قد اغتبتها » یعنی با این اشاره، غیبت آن زن را نمودی![6]

     

     

    بزرگان از این روایت استفاده کرده­اند که غیبت تنها به زبان نیست بلکه با اشاره نیز محقق می­شود. از این روایت برداشت می­شود که عایشه کوتاه ­قد نبوده است و الا عیب جویی دیگران را نمی­کرد. یعنی قد او متناسب و یا بلند بوده و این را مایه­ی برتری خود نسبت به آن زن می­دانسته و او را این چنین تحقیر می­کند.

     آیه­ی 73 از سوره­ی حج

    قرآن کریم در این آیه­، ضعف نیروی انسان را گوشزد می­کند. و به رخ انسان می­کشد که اگر مگسی چیزی از شما بردارد توان پس گرفتن آن­را ندارید. :« وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ     الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ » یعنی                                     « و اگر مگسى از آنها  چیزى  بر­باید آن را از وى  باز پس نتوانند گرفت، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند. »

    پس ما انسان­ها توان مقابله با یک موجود ضعیفی مثل مگس را هم نداریم.

    این آیه­ی شریفه ما را به یاد داستان ابرهه می­اندازد. ابرهه با اینکه سوار بر فیل شده بودند و فیل­های فراوان و قدرتمندی را با خود آورده بودند تا خانه­ی خدا را خراب کنند، خدای متعال به وسیله­یپرندگان کوچکی به نام ابابیل سفره­ی آنان را جمع نمود. این پرندگان سنگ­های کوچکی را در نوک منقار خود گرفته بودند و آنها را بر سر ابرهه می­ریختند و سرهای ابرهه با این سنگ­های کوچک و ناچیز سوراخ می­شد.

     

    تواضع و ذلت

    از بحث­هایی که در کنار صفت تواضع مطرح می­شود، ذلت است. یعنی گاهی انسان می­خواهد خود را در مقابل دیگران متواضع نشان بدهد اما گمان می­کند که ذلیل شده است. بنابراین باید حد و مرز این دو از یکدیگر مشخص شود.[7]

    انسان متواضع خود را بالاتر از دیگران نمی­بیند بلکه پایین­تر از آنها می­داند. اما این پایین­تر دیدن غیر از این است که خود را در مقابل دیگران تحقیر نماید. به عبارت دیگر گاهی انسان خود را بالاتر از دیگران نمی­بیند و دیگران را برتر از خود می­داند. در این صورت انسان متواضعی است. اما گاهی علاوه بر اینکه خود را پایین­تر می­داند،  خود را کوچک کرده و آبرویش را نیز می­برد. اگر کار به اینجا رسید این شخص ذلیل شده است و دیگر انسان متواضعی نیست. 

    بنابراین تواضع حد وسط است که اگر به جانب افراط رفت به تکبر تبدیل می­شود و اگر در آن تفریط شد انسان را ذلیل می­کند.

    به بیان دیگر انسان در مرحله­ی افراط، خود را از دیگران بالاتر می­بیند. در مرحله­ی حد وسط، دیگران را از خود بالاتر می­داند. و در مرحله­ی تفریط نه تنها خود را پایین تر می­داند بلکه به تضعیف و تحقیر خود می­پردازد. خودش را کوچک نموده و گاهی معایبش را هم برای دیگران نقل می­کند.

     

     تملق و دلت

    حالت دیگری که به دنبال ذلت برای انسان ممکن است ایجاد شود، تملق و چاپلوسی است. منظور از تملق، چالوسی، چرب زبانی، تظاهر زبانی بدون اعتقاد قلبی، ابراز تمایل به مخاطب برای جلب نظر او، و تعابیری از این قبیل است.

    به عبارت دیگر انسان ذلیل در برخی از موارد به بازگو کردن عیوب خود می­پردازد. اما گاهی هم به بیان محاسن مخاطب خود مشغول شده و خوبی­هایی را به زبان می­آورد که قلبا قبول ندارد. یعنی ستایش او فقط زبانی است و در دلش چیز دیگری است.

    انگیزه­هایی که انسان را به تملق دیگران وا می­دارد متفاوت است. گاهی از روی طمع ورزیدن به مخاطب است. گاهی برای زیاد کردن وجهه­ی خویش است. در برخی از موارد قصد دارد مخاطب کاری را برایش انجام دهد.

    انسان متملق با اینکه قلبا به مخاطب خود علاقه­ای ندارد اما سعی می­کند با تملق خود محبت او را به خودش جلب نماید تا بتواند از علاقه­ی او  استفاده کرده و مشکلات خود را حل نماید.

     به طور کلی انگیزه­های گوناگونی برای چاپلوسی وجود دارد که شناخت حد و مرز آنها مشکل است.

     

    صفت عجب

    از صفات دیگری که به دنبال بحث تکبر و تواضع مطرح می­شود، صفت عجب است.

    معنای لغوی

    « عُجب » از کلمه­ی « عَجَب » است. در زبان فارسی هم از این کلمه استفاده می­شود. وقتی جریانی خارج از مجرای طبیعی خود اتفاق بیفتد، و دور از انتظار انسان باشد انسان از این اتفاق تعجب می­کند. مثلا روز است و در هوای روشنِ روز، ابر سیاهی در آسمان نمایان می­شود و به قدری جلوی نور خورشید را می­گیرد که هوا مانند شب تاریک     می­شود. این اتفاقِ خلافِ عادت، انسان را به تعجب وا می­دارد.

    و یا شخصی در رانندگی به قدری غیر عادی رانندگی می­کند که دیگران را به تعجب می­اندازد. مثلا با سرعت بسیار زیاد از کنار دره­ای عبور می­کند.

     پس تعجب همیشه از اتفاقاتی نشأت می­گیرد که روند طبیعی نداشته باشند و از      راه­های خارق العاده محقق شوند.

    اگر انسان صفاتی را که از حالت طبیعی خارج است در خود ببیند و خود را نیز مستقل از خدا بداند، و تعجب نماید، صفت عُجب پیدا کرده است. به عبارت دیگر همان واقعه­ای است که از مجرای طبیعی خود اتفاق نیفتاده باشد و به خودِ انسان هم مربوط باشد نه اینکه در مورد افراد دیگری باشد که کارهای خارق العاده انجام می­دهند.

    مثلا اگر کسی تمام قرآن و نهج البلاغه را حفظ کرده بود، و ما از او تعجب کردیم، به این حالت که تعجب از کار دیگران است عجب نمی­گویند.

    در زبان عربی به مردی که دوست دارد با زنها هم صحبت شود و با آنها مأنوس باشد نیز عجب می­گویند. معلوم است که این حالت برای مردان غیر طبیعی است.

    در قرآن کریم هم کلمه­ی عَجَب، و هم کلمات عجیب و عجائب آمده است.[8] 

    اگر تعجب شخص کم باشد عَجَب گویند. در واقع فتحه­ی جیم نشانه­ی حرکت است و نشان می­دهد که شخص زیاد تعجب نکرده و از روی تعجب نایستاده است. اما اگر تعجب زیاد بود این شخص از حرکت می­ایستاد و متوقف می­شد.

    پس حرکت که نشانه­ی تعجب کم است بر روی لفظ هم اثر گذاشته و آنرا حرکت فتحه داده است. 

    کلمه­ی عجب دلالت می­کند بر اینکه تعجب استمرار دارد و یک امر ماندنی است.

    الف در کلمه­ی عجاب نشانه­ی استقامت است و به معنای این که آنچه شخص را به تعجب وا داشته است، امر نهادینه و ثابتی است.

    در تعجب تفاوتی ندارد که انسان از موضوع خوبی تعجب کرده باشد و یا از چیز بدی تعجب نموده باشد.

    مثلا گاهی انسان از حفظ کردن قرآن تعجب می­کند که کار خوبی است و گاهی هم از نوع سرقت شخصی تعجب می­کند که از کارهای زشت است.

    پس متعلق تعجب ممکن است ممدوح باشد یا مذموم، که در قرآن کریم به هر دو قسم اشاره شده است.

    تعجب از موضوع ممدوح

    خدای متعال در آیه­ی 25 از سوره­ی توبه می­فرماید:« لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی‏          مَواطِنَ   کَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ » یعنی «  حقّا که خداوند شما را                      در مواضع زیادى یارى نمود و نیز در روز همچنین آن گاه که فزونى عددتان شما را به تعجب انداخت» این تعجب به خاطر زیاد بودن تعداد مسلمانان بوده است که مورد خوبی است.

    تعجب از موضوع مذموم

    قرآن کریم در آیه­ی 100 از سوره­ی مائده می­فرماید:« قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ» یعنی هرگز پلید و پاک یکسان نیستند هر چند                زیادى پلیدها تو را به شگفت آورد». تعجب انسان در این آیه به خاطر زیادی           زشتی­ها و پلیدی­ها است که امر مذمومی است.

    آیه­ی دیگری که با این بحث تناسب دارد، آیه­ی 103 از سوره­ی مائده است.

    خدای متعال می­فرماید: ای پیامبر آیا به شما بگویم چه کسی بیشترین زیان را از اعمال خود دیده است؟ کسانی که تلاش خود را دنیا انجام داده­اند اما در آخرت هیچ چیزی دستشان را نمی­گیرد. در دنیا نیز گمان می­کنند که آدم­های خیلی خوبی هستند. اما وقتی وارد قیامت می­شوند هیچ چیز برایشان نمانده است.

     مصداق این آیات کسانی­ هستند که ولایت اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته­اند و با اینکه در دنیا به نماز و روزه پرداخته و خود را در انجام عبادات الهی به سختی می­اندازند اما در قیامت دست خود را تهی می­بیند. این شخص وقتی می­شنود که با انجام این اعمال باز هم داخل جهنم می­شود تعجب می­کند. یعنی نمی­تواند باور کند که عبادت بدون ولایت هیچ نتیجه­ای برایش نداشته است.[9]  

    معنای اصطلاحی عجب

    منظور از صفت عجب در علم اخلاق این است که کسی از صفت پسندیده و اخلاق خوبی که دارد تعجب نموده و خود را نیز در تحصیل آنها مستقل از خدا بداند. یعنی گمان کند که خودش با زحمت و تلاش به این کمالات دست یافته و از کمک خدای متعال      بی نیاز بوده است.

    پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: سه چیز است که انسان را هلاک می­نماید. اول بخلی که در وجود انسان باشد و او از بخلش تبعیت کرده و انفاق ننماید.

     دوم خواهش نفسی که انسان از آن تبعیت نماید. و سوم اینکه کسی نسبت به خودش عجب پیدا کند. یعنی از عملکرد خودش تعجب نموده و خود را نیز در پیشرفت­هایش مستقل بداند.[10]

    برای عجب مثال­های زیادی وجود دارد. مثلا کسی ممکن است در رانندگی خود عجب پیدا کند. و خود را با دیگران مقایسه نموده و بگوید:" فلان شخص از اینجا تا تهران را در چهار ساعت می­رود و من در سه ساعت".

    و یا به خاطر اینکه چند سال تحصیلی را در یک سال خوانده است عجب می­ورزد. و یا می­گوید:" من تا سه شبانه روز می­توانم بی خوابی را تحمل نمایم و هیچ خستگی و ناراحتی برایم پیش نمی­آید".

    و یا می­گوید:" من توانسته ام تکبر را به سرعت از خودم بیرون کنم". و خود را در تمام این امور مستقل از خدا می­داند.

    تا اینجا معنای اصطلاحی عجب را بیان نمودیم.

     

     

    کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد عجب

    پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در بیانی فرمودند:« لَو لَم تُذنِبَوا لَخَشیتُ عَلَیکُم ما هُوَ أَکبَرُ مِن ذلکَ، اَلعُجبَ اَلعُجبَ »[11]  یعنی « اگر گناه نمی­کنید، بر چیزی بدتر از گناه بر شما می­ترسم که آن عجب است.»

    معنای این روایت این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر کسی که گناه می­کند    می­ترسند. اما بدتر از گناه عجب است که  کسی گناه نکند و گمان کند که سنگ تمام گذاشته و بیشترین پیشرفت را داشته است.

    خدای متعال در آیه­ی 32 از سوره­ی نجم می­فرماید:« فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ           أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ » خودتان را تذکیه نکنید خداوند به انسان های با تقوا عالم تر است.        و اینقدر خود را از هر چیزی منزه ندانید.

    در آیه­ی دیگری می­فرماید:« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ »[12]  یعنی کارهای شایسته­ی خود را با منت و اذیت باطل نکنید. زمانی انسان بر دیگران منت می­گذارد که عجب داشته باشد و کارِ خود را بزرگ بشمارد. برای همین اگر کسی خود را بزرگ نبیند و کار خود را بزرگ نداند به دیگران هم منت نمی­گذارد.

    در آیه­ی64 از سوره­ی بقره می­فرماید:« فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ        مِنَ الْخاسِرینَ » اگر فضل و رحمت خداوند نبود همواره در خسران بودید.

    بنابراین انسانی که بدون فضل و رحمت الهی در خسران بسر می­برد چگونه خود را مستقل از خدای مهربان می­پندارند!

     

    والسلام علیکم و رحمه الله



    [1]. بحارالأنوار/ج67 /ص78

    [2]. قال له موسى علیه السّلام: « یا فرعون آمن و لک ملکک، قال: حتّى أشاور هامان، فشاور هامان فقال له هامان: بینما أنت ربّ تعبد إذ صرت عبدا تعبد و استنکف عن عبودیّة الله عزّ و جلّ و من اتّباع موسى علیه السلام،‏»  محجة البیضاء، جلد6، ص: 233

    .[3] انعام/52

    [4]. روی‏أنّ رجلا ذکر بخیر للنبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فأقبل ذات یوم فقالوا: یا رسول اللَّه هذا الّذی ذکرناه لک، فقال: إنّی أرى فی وجهه سفعة من الشیطان فسلّم و وقف على النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و أصحابه، فقال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «أسألک باللَّه حدّثتک نفسک أن لیس فی القوم أفضل منک؟ فقال: اللّهمّ نعم » محجةالبیضاء/ج7/ ص240

     

    [5]. روی‏أنّ رجلین تفاخرا عند رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و  سلّم فقال أحدهما للآخر: أنا فلان بن فلان فمن أنت لا أمّ لک؟ فقال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «افتخر رجلان عند موسى علیه السّلام فقال أحدهما: أنا فلان بن فلان حتّى عدّ تسعة، فأوحى اللَّه إلى موسى علیه السّلام قل للّذى افتخر: کلّ التسعة من أهل النّار و أنت عاشرهم »محجةالبیضاء/ج7/ص243.

     

    .[6] قالت:دخلت امرأة على النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فلمّا خرجت فقلت بیدی - هکذا - أی أنّها قصیرة، فقال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «قد اغتبتها » محجةالبیضاء/ج7/ص244 

     

    [7]. این بحث تا به حال در جایی مطرح نشده است و برای اولین بار است که مطرح می­شود.

     

    .[8] سوره­ی هود، آیه­ی72 :« قالَتْ یا وَیْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلی‏ شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عَجیبٌ » و سوره­ی ص، آیه­ی 5 :«  أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ » و سوره­ی جن، آیه­ی 1 :«  قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»

     

    [9]. قال الله تعالی :« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً(103) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُُمْ فىِ الحَْیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ یحُْسِنُونَ صُنْعًا(104) أُوْلَئکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِحیمْ وَ لِقَائهِ فحََبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا(105) ذَالِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُواْ وَ اتخََّذُواْ ءَایَاتىِ وَ رُسُلىِ هُزُوًا(106)»

     

    .[10] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی حَدِیثٍ:« ثَلَاثٌ مُهْلِکَاتٌ شُحٌّ مُطَاعٌ وَ هَوًى مُتَّبَعٌ وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ » وسائل‏الشیعة/ج1 /ص102

     

    .[11] محجة البیضاء/ جلد6 /ص273   

    [12]. سوره­ی بقره آیه­ی 264

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار