بسم اللّه الرحمن الرحیم
موضوع: تربیت فرزند 3
تاریخ: 27آذر1391؛ 4صفر1434
قال الله تبارک و تعالی: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ»[1] (و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او قطعاً آمرزنده است تا بر شما از آسمان باران پىدرپى فرستد و شما را به اموال و پسران مدد کند.)
تفاوت رشد و تربیت انسان با سایر موجودات
در بحث تربیت اولاد عرض کردم که در بحث تربیت اولاد دو گونه رشد برای فرزند داریم، یکی رشد ظاهری و جسمانی او است و دیگری رشد روحی و معنوی او و پدر و مادر شایسته است که به هر دو تربیت توجّه بکنند. اگر انسان در منزل حیوانی را تربیت میکند، مثل مرغ و خروس، فقط به تربیت جسمانی آن توجه میکند. حیوان جنبهی روحی ندارد، لذا به فکر معنویاتش نیستیم و فقط به آذوقهاش، سرما و گرمایش، محلّ خوابش، سلامتیاش و... توجّه میکنیم. یک گلدان را داریم در منزل تربیت میکنیم. در تربیت یک گل، یک درخت، یک گیاه، توجّه فقط به ظاهر آن است؛ یعنی به سرما و گرمایش، به مقدار آبش، به کودی که نیاز دارد، نوری که میخواهد.
دعاهای قرآنی برای طلب فرزند صالح و متقی
امّا وقتی به انسان میرسد صحبت از فرزند صالح و سالم هر دو است. در مورد انسان تقوا مطرح است. الحاق به صالحین مطرح است. در آیۀ 100 از سورۀ صافات میخوانیم «رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ»[2] دعایی که میکنیم این است: «خدایا، از صالحین به من ببخش» یعنی انسانهای شایسته را به من عطا بکن.
در آیۀ 74 سورهی فرقان صحبت از رهبری متقین است. این آیه، آیۀ خیلی مهمی است از جهت اینکه در دعایی که میکنیم، تقاضای ما این نیست که بگوییم خدایا ما و ذریّۀ ما را از متّقین قرار بده؛ بلکه دعا میکنیم رهبر متّقین قرار بده! از بس این دعا بزرگ است، بعضی از مفسّرین نتوانستند تحمّل بکنند، لذا آمدند معنای ظاهری آیه را توجیه کردند و گفتند شاید مراد چیز دیگری باشد. شما هم میتوانید آیه را بعد از اطمینان به صحت خواندنش، در قنوت نمازهایتان بخوانید. اوّل آیه «وَ الَّذینَ یَقُولُونَ» است که آن دیگر لازم نیست در قنوت گفته بشود. «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً»[3] (خدایا، زنان و فرزندانی که باعث چشمروشنی ما باشند، به ما عطا کن و ما را پیشوا و رهبر متقین قرار بده.) امور معنوی که میگویم این است. خواستۀ انسان در مباحث معنوی، تقاضای فرد صالح است، «هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ» است، تقاضای فرزندانی است که سبب روشنیچشم انسان هستند و روشنیچشم آنوقتی است که آنها متّقی باشند، هر چه تقوا بیشتر باشد، پاکتر، نزد خدا گرامیتر، ارزشمندتر، مفیدتر و نسبت به جامعه هم خدومتر است؛ امّا خدای ناکرده اگر فرد صالحی نباشد، نه، آنجا نه برای خودش مفید است نه برای جامعه. هر چه هم از نظر علمی ترقّی بکند، تکبّر او بیشتر میشود، ضرر او زیادتر میشود و سرانجام به جامعه هم بیشتر ضرر وارد میکند.
تأثیر دعای خیر پدر
در یک مصاحبه، از یکی از علما سؤال میکنند چه شد که خداوند به شما و به فرزندانتان که از علما هستند، توفیق رفتن به حوزه را داد؟ ایشان میفرمایند: «یک زمانی ما در قزوین منزل داشتیم، من بنا بود برای درسگفتن و درسخواندن به شهر کرج بروم. خداحافظی کردم. زمان قدیم هم رفت و شدها خیلی مشکل بود. بعد هم ارتباطی وجود نداشت. من رفتم کرج و چند ماهی طول کشید. هیچ ارتباطی نداشتم. آنجا تدریس میکردم، کمکم موقعیتی پیدا کردم. شاگردان زیادی داشتم و خلاصه درس میگفتم، درس میخواندم. بالأخره بعد از چند ماه، شوق دیدار فرزند، پدرم را به کرج کشاند. ایشان بعد از سؤالهای زیادی که کرده بودند، نشانی مرا پیدا کردند و به آن مکانی که تدریس میکردم، آمدند. در زدند، شخصی رفت درب را باز کرد. پس از بازکردن درب مرا صدا زد و گفت یک روستایی است، اسم شما را به زبان جاری میکند. رفتم دیدم پدرم هستند. خیلی خوشحال شدم. ایشان را در آغوش گرفتم. پدرم هم بسیار خوشحال شدند. تا مرا مشغول به تحصیل و تدریس علم دیدند، گفتند حالا به دوستانت نگو که من پدرت هستم، شاید موقعیّتت شکسته بشود، بگو این آقا نوکر پدرم در روستایمان است که آمده مرا ببیند. من به ایشان گفتم: چرا من این حرف را بزنم؟! من افتخار میکنم شما پدر من هستید و اینجا آمدید. من خیلی سربلند میگویم شما پدرم هستید. بعد شروع کردم دست و پای پدر را بوسیدن. اشک ایشان جاری شد، دست به دعا برداشتند و گفتند: امیدوارم خودت و نسلت همه از عالِمین باشید، اهل علم باشید. این دعایی که پدر در حق من کردند، اثر گذاشت و دهها سال است که میگذرد و این توفیق هم در من هم در فرزندانم محقق شده است.»
تقدم صالحبودن فرزند بر سالمبودن او و تقدم هر دو امر بر ثروت
صالح بودن فرزند مقدم بر سالم بودن است. صالح مربوط به روح است و سالم مربوط به ظاهر و جسم است. البته هر دو مهم است. صالح و سالم بودن فرزند هر دو مقدم بر ثروت است، گرچه ثروت هم یک نعمت الهی است. گاهی خانوادهها، پدران آرزویشان این است که فرزندشان از نظر مالی آنقدر مکنت داشته باشد که همیشه در خانۀ او انواع نعمتها موجود باشد. در فکر این هستند؛ در حالیکه مهمتر از ثروت، سلامتی است و مهمتر از سلامتی، سلامتی روح و فکر است. کافی است این فرزند معتقد به خدا نباشد یا معتقد باشد اما نماز نخواند یا اعتقاداتش درست باشد، اما از نظر اخلاقی آدمی عصبانی باشد، به پدر و مادرش توهین بکند، به همسرش توهین بکند، ببینید چه میشود. لذا پدر و مادر به همۀ این نکات با هم توجّه بکنند، هم ثروت فرزندشان را، هم سلامتی او را و هم صلاحیت و شایستگی او را بخواهند.
اینکه در قرآن وقتی نگاه میکنید صحبت از صالح بودن است: «رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ»، فقط این نیست. «رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ»[4] آن هم آیۀ قرآن است که میگوید در حالیکه خدایا تو بهترین وارث و جانشین برای انسانها هستی؛ امّا از لحاظ ظاهری هم مایلم کسی باشد بعد از من وارثم باشد. این تقاضای پیامبر الهی از خدای خودش است. ما هم یاد بگیریم که یک وقت به فکر این نباشیم که از اولاد منزجر باشیم. چون گاهی انسان یک چیزهایی را میبیند، همین باعث میشود نمونههای خاصّی در ذهنش برود و نگران بشود. برای رفع این نگرانی انسان باید با توکل به خدا اقدام بکند و از خدای خود تقاضا بکند که او را کمک بکند.
«وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» خدایا ما و ذریّۀ ما را امام متقین، یعنی در رأس متقین قرار بده تا برای متقّین الگو باشیم. واقعاً دعای خیلی بزرگی است و خوب است که انسان این دعا را در نماز شبش و در قنوت نمازهایش بخواند و حقیقتاً از خدای خود این را بخواهد.
مستجابشدن دعای پدر علامه مجلسی(رحمهماالله) در حق ایشان
در احوالات علّامه مجلسی(رضواناللهتعالیعلیه) ذکر کردند که وقتی تازه بهدنیا آمده بودند، پدرشان نیمۀ شب با خدا مناجات داشتند.در یک حالت ویژهای که گفتنی نیست، یافتنی است. هر کسی ممکن است به ندرت در یک حالتهای ویژهای قرار بگیرد که احساس کند دیگر سیم دل وصل شده و هر دعایی بکند مستجاب است. پدر علّامه، آقا شیخ محمّدتقی مجلسی(رضواناللهتعالیعلیه)، در یک حالت خاصّی که در نیمۀ شب با خدا ارتباط برقرار کرده بودند، یک مرتبه احساس کردند آنچنان لطف الهی بالای سرشان است که الان هر دعایی بکنند، مستجاب است. در فکر بودند چه دعایی بکنند، یک لحظه فرزندشان از خواب بیدار شد و گریه کرد. فکر پدر متوجّه فرزند شد. دعا کردند: «خدایا، فرزندم را از علمای عاملین قرار بده» و این دعای پدر اینچنین مستجاب شد که علّامه مجلسی(رحمهالله) باوجود گذشت چندین قرن، هنوز برای جهان تشیّع افتخار بزرگی هستند. نمیخواهم بگویم همۀ اینها از یک دعاست. اینچنین برداشت نشود. مسلّماً اسباب و علل گوناگونی ضمیمۀ هم شده؛ اما گاهی قرنها قبل از میلاد او چنین نکتهای در آن است. آنچه مسلّم است این است که دعا مؤثر است.
اهمیت برکتداشتن مال و اولاد
از چیزهایی که باید به آن توجّه بکنیم، برکت داشتن مال و اولاد است. درحالیکه مال و اولاد نعمت الهی است؛ امّا بعضیها از این مالشان خیر نمیبینند، استفادۀ درست نمیکنند. فرزند هم همینطور است، درحالی که یک نعمت الهی است؛ امّا گاهی مشکل پیدا میشود، از او خیر نمیبیند. اینها علتهای زیادی دارد. چه شد که از مال و فرزندش نتوانست درست بهره بگیرد، چه بهرۀ دنیایی و چه بهرههای آخرتی ؟ بهرۀ دنیایی این است که بچّهها بزرگ شوند، بعد به پدر و مادرشان خدمت بکنند. گاهی پدر و مادرها بهرههای ظاهری دنیایی هم از بچّههایشان نمیبینند، حالا یا این است که پدر و مادر فوت میکنند، بچّه هم تازه بزرگ شده، جوان شده لذا پدر و مادر اصلاً عمرشان کفاف نمیدهد یا اگر هم کفاف بدهد، تربیت بچّه به گونهای است که به فکر پدر و مادر نیست؛ چون از آنها جدا میشود. گاهی اصلاً به شهر دیگری میرود، حالا نمیخواهم بگویم اختیاراً، گاهی وضعیّت شغلی او اقتضا میکند یا یک همسری اختیار میکند که همسرش او را از پدر و مادرش جدا میکند و به یک سمت دیگری میکشاند. بالأخره از راههای متعدد میشود که یک کسی از فرزندانش خیر نبیند.
چه بسا سالها زحمت میکشد و یک مالی را ذخیره میکند، این مال آماده میشود برای اینکه به کارش بیندازد، به یک معاملاتی در زندگی بهکار بگیرد، یک مرتبه کلّ مال سرقت میشود یا آتش میگیرد یا یک کسی میآید مالش را میخورد و دیگر به او نمیدهد. دیگر امروزه هم که اسبابهای جدیدی اضافه شده که گاهی بانکها و قرضالحسنهها ورشکست میشوند و چه مشکلاتی را برای افراد درست میکنند.
گناه یکی از موانع بزرگ بیبرکتی در زندگی
یک بخش زیادی از برکتی که انسان باید در زندگیاش بگیرد و نمیگیرد، گناه است. گناه از موانع بسیار درشت این بحث است. چیزهای دیگری هم داریم و نمیخواهم صحبت را منحصر به این بکنم. اگر ما بحث را از یک زاویه مورد توجّه قرار میدهیم، این معنایش این نیست که عوامل دیگر هیچ تأثیری ندارد؛ مثلاً ارادهی خود شخص روی همهی اینها را میگیرد. آن مهمّتر از همه چیز است. در عین حال پدر و مادر اگر میخواهند از فرزندشان خوب بهره ببرند و از مالشان خوب برکت ببینند، باید بین خود و خدا را خوب پاک بکنند. نباید به بهانههای مختلف واجب مالیاش را ترک بکند. یک پنجم مالش خمس است. گفتند مالت را یک سال تصرف بکن، بعد از یک سال، یک حساب دقیقی بکن. آنچه اموال داری، یکپنجم آن را رد بکن. آنوقت گاهی چون به ظاهر اجباری نمیبیند بالای سر خودش، فکر میکند که با حرفهای گوناگونی که میزند و بهانههایی که میتراشد، (من همیشه بدهکارم، مشکل دارم و...) و توجیهاتی که میکند، میتواند این واجب را ادا نکند. خدای متعال این کسی را که معتقد هست، میداند خمس واجب است و نمیرود پرداخت بکند، در مالش بهاندازهی دو برابر خمس ضرر وارد میکند؛ یعنی یک پنجم میشود دو پنجم. امام صادق(علیهالسلام) دراینباره میفرمایند: «مَنْ مَنَعَ حَقّاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَ أَنْفَقَ فِی بَاطِلٍ مِثْلَیْهِ»[5] (هرکه حقوق خدا را نپردازد، دو چندان آن مال را در باطل صرف مینماید.)
بعد میگوید چرا فلانی که دین ندارد، او ضرر نمیبیند. خب او اعتقاد ندارد. کسی که اعتقاد ندارد، جایش در جهنّم است. کار او از ریشه خراب است. باید برود ریشه را درست بکند. او اصلاً شیعه نیست. اگر خمس هم پرداخت بکند، اهلبیت (علیهم السلام) نمیپذیرند. میگویند اوّل بیا عقیدهات را درست بکن. آن کسی که معتقد است، یعنی درکش بالا آمد و فهمید، حالا باید مطابق با درکش عمل بکند، اما نمیکند. قانون و سنّت الهی هم این است که واجب یکپنجم بود، ضایع شدن دوپنجم است. مقدارش این است. حالا شخص بنشیند حساب بکند، متوجّه میشود که همینطور است. زکاتش همین است. پرداخت نمیکند دو برابر ضرر میکند.
نمونههایی از برکت مال
اطراف اقلید مزرعههای فراوانی هست، چند سال پیش یکمرتبه ملخها حمله کردند و کلّ این مزرعهها را از بین بردند. صاحب یک مزرعه تا قضیه را فهمید، گفت: «نه، مطمئنم در مزرعهی من هیچ مشکلی پیدا نمیشود!» گفتم: «چطور؟ ملخ که حیوان است. میلیونها ملخ آمدند، به چندین کیلومتر مزرعه حمله کردند، مزارع را از بین بردند!» گفت: «به هر حال من میدانم مزرعهام دست نمیخورد.» رفتم نگاه کردم دیدم دقیقاً حملهی ملخها تا مرز زمین ایشان بوده. زمین این آقا در حالیکه دیوار نداشته؛ امّا مثل اینکه دیوار داشته یک ملخ وارد زمین او نشده است!
یکی از دوستان ما مرغداری دارد. چند سال پیش، چنان آفتی به مرغداریها افتاد که از طرف دولت آمدند مرغها را یکییکی نابود کردند. مرغداری ایشان وسط بود. همۀ مرغهای مرغداریهای اینطرف و آنطرف را نابود کردند. به مرغداری ایشان که رسیدند، ایشان گفت: «مرغهای من هیچ مشکلی ندارند.» باورشان نشد، گفتند:«باید امتحان بکنیم.» ایشان هم گفت: «بسمالله، بیایید امتحان بکنید.»
رفتند بررسی کردند. هرچه مرغها را بردند امتحان کردند، دیدند سالم است. گفتند: «باید بقیّهاش را هم امتحان کنیم.» حالا معمولاً از چندتا، یکیاش را آزمایش میکنند؛ اما از بس تعجّب کرده بودند، آزمایش را تکرار کردند. دیدند نه، سالم است. من فهمیدم ایشان چکار کرده، ایشان هر سال یک بخشی از مرغهایشان را به فقرا هدیه میکرد، یک بخشیاش را میآمد به من میداد، ما هم میدادیم به فقرایی که اطّلاع داشتیم. خب بالأخره در این خانهها فقرا دعا میکنند. دعای آنها پشتوانه است. خیرش را این آقا میبیند. این برکت هست یا نیست؟ اینکه دیگر در اختیار شخص نیست. آفت افتادن یا نیفتادن که در اختیار صاحب مرغداری نیست. برکت ده چیز است، یکیاش هم همین است که بعد از یک مدّتی میبیند خیلی سود برده است. خب مرغداری کناریاش را میبیند ضرر کرده است.
حضرت خضر(علیهالسلام) و جوان بیخیر
راجع به فرزندان هم همین است. داستان حضرت خضر(علیهالسلام) را شنیدید که ایشان سومین کاری که انجام داد همین بود به یک نوجوانی برخورد کرد، گفت:«او باید کشته بشود.» و او را کشت. حضرت موسی (علیهالسلام) یکمرتبه جا خورد، گفت: «این نوجوان که کسی را نکشته بود. شما بدون گناه او را کشتید!» حضرت خضر(علیهالسلام) گفت که جناب موسی، تو شاگرد خوبی نیستی، من از اوّل به تو گفتم که چون اسرار اعمال را نمیدانی، نمیتوانی صبر بکنی. «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً»[6] و دربارۀ چیزی که احاطهی علمی نداری و مصلحتهایش را خبر نداری، چهطور پس میگویی من صبر میکنم؟! خب همین است. تو سرّ کار من را نمیدانی، به جای اینکه صبر بکنی، مرتب ایراد میگیری، میگویی چرا این کار را کردی. اگر میخواهی همراه من بیایی، باید صبور باشی. شاگرد نباید به استادش ایراد بگیرد، باید رمز کار استادش را بداند چیست، آن هم استادی که از طرف خدا معرفی شده. خدای متعال به تو گفت همراه من بیایی؛ امّا تو بهدرد من نمیخوری، نمیتوانی، هر چه همراه من بیایی، من از همین کارها دارم و اینطوری نمیشود، باید از هم جدا بشویم. امّا بعد سرّش را گفت که این نوجوان در آینده سبب گمراهی پدر و مادرش میشد و اینها را جهنّمیشان میکرد[7] و من طبق مصلحت او را کشتم، نه از روی قواعد ظاهری. معمولاً افراد چون ذهنیّت با اولیای خدا ندارند، فوری این سؤال در ذهنشان میآید که چرا حضرت خضر (علیهالسلام) قبل از اینکه فرزند پدر و مادرش را گمراه بکند، او را کشت و لفظ قصاص قبل از جنایت را مطرح میکنند. نه، این حکم خداست که او دارد اجرا میکند. در واقع ارادۀ الهی است، خدای متعال دیگر نمیخواهد این بچّه زنده باشد، چنانچه گاهی بچّه ممکن است در یک تصادف کشته بشود. اینکه دیگر قصاص قبل از جنایت نیست. وقتی ارادۀ الهی نباشد، قصاص قبل از جنایت است. منتهی پیامبر الهی، گاهی ولیّ خدا، حکم را باطل میکند البته نه روی ظاهر. روی ظاهر اگر خواست جلو برود، اجازه ندارد. تا کسی جنایتی مرتکب نشده، نمیشود او را مجازاتش کرد امّا وقتی حکم روی باطن رفت، بحث عوض میشود. آن چیز دیگری است. دیگر آنجا ارادۀ خداست و این همان است که عرض کردم. حالا پدر و مادر این نوجوان چهکار خیری کرده بودند که بچّهشان به تور حضرت خضر بخورد و کشته بشود؟ همهی اینها نکته دارد. معلوم است آنها هم با خدای خود خیلی مناجات داشتند، دعاهایی کردند و الّا چهبسا بچّه کشته نمیشد، بزرگ میشد، پدر و مادرش را جهنّمی میکرد، بعد روز قیامت همگی داخل جهنّم میرفتند. ارادۀ الهی تعلّق میگیرد که این بچّه از بین برود و بهجای او اولاد دیگری داده بشود. اینها برکت در زندگی است که گاهی انسان تصوّر نمیکند که این برکت از کجا دارد بهوجود میآید.
گاهی هم مشکلات دیگری است. پدری چشم راستش نابینا شد. اصرار زیاد که خدایا چشمم را شفا بده. توسل فراوان، ذکرهای متعدّد و... . در نهایت در خواب به او گفتند چرا اینقدر اصرار میکنی؟ تقدیر الهی این بود که پسر بزرگت از دنیا برود، ما آنرا به چشم راستت تبدیل کردیم؛ پس تو باید قدردان باشی، شاکر باشی، تازه به همین هم قانع نیستی و ایراد میگیری؟! حالا چیست و چرا بچّۀ بزرگتر باید کشته بشود؟ اینها همه حرف است.
محرومشدن از معنویات؛ رهاورد بیبرکتی مال
اینها است که عرض میکنم بعضی در مالشان برکت نیست. وضع مالیاش هم خیلی خوب است؛ امّا مثلاً پایش در این جلسهها گذاشته نمیشود. الان خیلیها اینطوری هستند. بعضیهایشان حتی متدیّن هم هستند. اتفاقاً یکبار من یکی از اینها را در مغازه دیدم یک ظرف جلویش بود که در آن حدوداً صدتا چک بود، چکها را در یک ظرف ریخته بود، به من گفت: «ببین همه از بیپولی مینالند، من از این پولها! هر کدام از این چکها یک سازی میزند. فکرم خیلی پریشان و ناراحت و گرفتار اینها است. وضعم خیلی خوب است، این همه چک جلویم است؛ امّا نمیدانم چه بکنم. خیلی از آنها تاریخش گذشته، پول نمیشود، بعضیهایش باید اجناس داده شود، نشود و... .» خلاصه میگفت دهها مشکل دارند.
گاهی اینطوری میشود. بعد طرف میبیند چند ماه گذشته، یک شب جمعه نرفته دعای کمیل بخواند، یک سحر بلند نشده یک «یا الله» بگوید، پایشش را در یک جلسۀ روضه نگذاشته، یک مسجد نرفته. چه شد؟ «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» (بىشک آدمى طغیان مىکند، همینکه خود را بىنیاز بیند.)
ثروت بیبرکت
شخصی به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اصرار میکرد دعا کنید ثروت من زیاد بشود و پیامبر نمیخواستند دعا بکنند. مرتّب اصرار کرد. این هم عقلش سالم نبود که وقتی میبیند پیامبر کراهت دارند، دیگر چیزی نگوید؛ مثل بچّهای که مرتّب به پدرش اصرار میکند فلان چیز را برایم تهیّه بکن. خب وقتی پدر دلسوز است و طبق مصلحت جلو میرود، دیگر اصرار نمیخواهد. اصرار کرد، پیامبر دیدند این رها نمیکند، دعا کردند. وضع مالیاش خوب شد و مرتّب ثروتش زیاد شد، دامداری داشت، گوسفندان و گاو و شتر او مرتّب زیاد شدند. دید دیگر جا نیست، رفت یک جای دیگر، یک محلّ بیرون از شهر برای نگهداری حیوانات انتخاب کرد. باز دید نمیشود؛ چون اینها مرتّب زاد و ولد میکردند. ناچار شد به چند کیلومتری شهر مدینه برود. هرچه عقبتر رفت، حضورش در مسجد کمتر شد. کمکم روزی یک نوبت به مسجد میرفت. روزی یک نوبت هم کمتر شد. مدّتی گذشت بعد دیگر کمکم هفتهای یکروز، فقط روزهای جمعه برای نماز جمعه میرفت. میگفت دیگر بروم ببینم پیامبر چه نصیحتی میکنند. دوباره میرفت تا جمعۀ بعدی. یک مدّتی گذشت دیگر کمکم نماز جمعه هم خبری نشد. بعد از یک مدّتی فرستادند زکات مالش را بگیرند، انکار کرد که برای چه؟ خب این است.
برکتندیدن از فرزند
یکی هم از فرزندش خیر نمیبیند. شخصی میخواست از دنیا برود میگفت: «در زندگی، خدا ظالمترین فرد نسبت به من است. در این دنیا کسی به اندازۀ خدا به من ظلم نکرده!» حالا داشت از دنیا هم میرفت. به او گفتند: «این حرفها را نگو، استغفار کن، برای چه؟ مگر خدا چه کرده است؟!» گفت: «من چهقدر زحمت کشیدم فرزندانم را تربیت کردم تا به سن جوانی رسیدند. حالا که میخواهم از آنها استفاده بکنم و آنها کمک من باشند، دارم از دنیا میروم و این ظلم است که خدا در حقّ من دارد میکند!» به او میگوییم این که ظلم نیست. ظلم وقتی است که تو حقّی از زندگی داشته باشی، به تو ندهند. تو چنین حقّی نداشتی! تو اصلاً وجودت از خداست. هر چه هم نفس کشیدی، باید شکر خدا را بهجا بیاوری امّا طلب نداری که بگویی فردا جزء عمر من بوده، خدا دارد حقّ من را میگیرد، کجا حق داشتی؟! معلّم وقتی به شاگردش ظلم میکند که شاگرد استحقاق نمرهی بهتری را داشته باشد،ولی به او ندهد. هر وقت شما استحقاق این را داشتی که فردا جزء زندگیات باشد و خدا به تو نداد، بله این ظلم است امّا وقتی که استحقاق نیست، کجا ظلم کرده؟! این را دیگر نمیفهمد. آدمهایی که به جلسات مذهبی نمیروند، خیلی از این فکرهای انحرافی دارند. بعد هم یک لحظه، دم مُردن یک حرف کفرآمیز، شرکآمیز، توهینآمیز میزند و از دنیا میرود. دیگر آنجا فرصت نیست که کسی بنشیند نصیحتش بکند. فکر به یک سمت دیگری رفته، به خدای خود توهین میکند و از دنیا میرود. چه شد؟ برکت از فرزندش ندید. آقایان و خواهران در جلسهها دعا کنید و بگویید خدایا، فرزندان ما را کمککارمان قرار بده، برای دنیا و آخرتمان مفید قرار بده.
مال و فرزند؛ دو راه کمک خدا به انسان
آیات 10 به بعد سورۀ نوح را عنایت بکنید: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً».[8] جناب نوح (علیهالسلام) میفرماید که به اینها گفتم استغفار کنید. از خدا بخواهید شما را ببخشد. خدا غفّار است. اگر خدا شما را ببخشد، سه چیز به شما میدهد: 1. باران برایتان نازل میکند: «یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً»؛ 2. با مال شما را مدد میکند: «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ»؛ 3. شما را به واسطهی فرزندان کمکتان میکند: «وَ بَنینَ». اینها را دقّت کنید که گاهی مال و فرزند دارد من را کمک میکند؛ امّا درواقع کمک الهی است. خدای متعال که نمیآید معجزه بکند، مَلک بفرستد تا من را کمک بکند. نه، همان مالی که در اختیار من است، فرزندی که در خانۀ من است، پشتوانۀ من میشود. من هم باید فکرم چنان صحیح و سالم باشد که تا دیدم این مال مفید شد، فرزند برایم حامی و مفید شد، فوری به سجده بیفتم و شکر خدا را بهجا بیاورم. این را یادم نرود.
ما اینها را مادّی حساب نکنیم. آنکه مادّی است، خدا را قبول ندارد؛ لذا شکر خدا را بهجا نمیآورد. او ظاهر را نگاه میکند، مال را نگاه میکند، فرزند را نگاه میکند. حالا ممکن است مال و فرزند هم به او کمک بکند؛ امّا کمک الهی بودنش را قبول ندارد. اینهایی که خدا را قبول ندارند، آسمان را نگاه میکند، میبیند ابر آمد و باران آمد، میگوید خب ابر آمد و در یک شرایطی هم باران آمد، اگر این شرایط نبود، باران نمیآمد. ما چه میگوییم؟ ما نمیگوییم ابر نیامده باران میریزد، نه، ما هم میگوییم ابر میآید منتهی میگویم این ابر به ارادۀ الهی است. این امداد الهی است. وقتی خدا میخواهد کمکم بکند، کمکش را اینطوری میفرستد.
امداد الهی در وسط دریا
مرحوم شهید دستغیب نقل میکنند که یک کشتی از یک کشور دوری مثل چین بار زده بود و قدیم هم خب کشتیها طول میکشید تا بیایند، چندین روز ممکن بود اینها روی آب باشند تا به ایران برسند. این کشتی در راه دچار طوفان میشود و طوفان بادبانش را پاره میکند. کشتی وسط دریا رها میشود. این کشتی که با یک سرعت معمولی باید مثلاً بعد از ده روز به ایران میرسید، نرسید. اینهایی که در ایران بودند، ده روز دیگر، بیست روز دیگر صبر کردند، دیدند نیامد. جلسهی فاتحه گرفتند و گفتند اینها فوت شدند. حدود دو ماهی گذشت، یک مرتبه دیدند کشتی آمد! پرسیدند: «کجا بودید؟» گفتند: «وسط آب دچار طوفان شدیم و بادبان از بین رفت. دیگر کشتی سرعت منظّمی نداشت، راه مستقیمی را نمیرفت.» آنوقت اینها، حالا کنسرو بار زده بودند، گفتند: «آب داخل کشتیمان تمام شد. اول شروع کردیم درب کنسروها را باز کردیم و آبشان را خوردیم. بعد از چند روز، آنها هم تمام شد. دیدیم نمیتوانیم کاری بکنیم. آب هم اصلاً نداشتیم، وسط دریا دسترسی به آب نداشتیم، آب دریا هم شور بود، نمیشد استفاده کنیم. دست به دعا برداشتیم، ابر آمد، باران آمد، ما فوری ظرفهایی را که در کشتی داشتیم بهسمت آسمان گرفتیم و بارانها را جمع کردیم و در مخزنهای آب ریختیم. مخزنهای آب پُر شد. از آن استفاده کردیم. وقتی مخزن خالی شد، دوباره دعا کردیم ابر آمد، باران و... . خلاصه هروقت آب تمام میشد، دوباره ابر میآمد و ما از نعمت باران استفاده میکردیم و اینطوری طی کردیم تا به ساحل رسیدیم!»
این امداد الهی است. یک نفر از طریق مالش امداد میشود، خیر میبیند، کمک میشود: «یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ»، یکی هم امداد نمیشود. خدا وقتی میخواهد یکی را مدد بکند، کمکش بکند، با مال و فرزندان حمایتش میکند، برکت میبیند.
راه برکتیافتن مال و اولاد
راهش چیست؟ چه کنیم تا برکت ببینیم؟ عرض کردم عمدۀ کار استغفار است، مقابلش هم گناه است. کسانی که گناه میکنند، در زندگی خیلی مشکل میبینند و ما نباید در زندگی مرتّب خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. یک کسی میگفت: «پس چرا غربیهایی که گناه میکنند، باران خوب میبینند؟» جوابش این است که آنها نشُسته پاک هستند، آنها اصلاً از بیخ نجساند و خدا حتماً بر سرشان میزند. خدا کسیکه عقل و ایمان ندارد را جور دیگری مجازات میکند. او درک ندارد. شما خودتان را با یک کافر مقایسه نکنید. شما معتقد به امام زمان (علیهالسلام) هستید. میگوییم همه سر سفرهی آقا هستیم: «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى» (به برکت او مخلوقات روزی میخورند.) خیلی خب اگر واقعاً معتقد به این هستید، «بسم الله» محکم بایستید دیگر. وظیفۀ مالیتان را، وظیفۀ واجبتان را، همینها را خیلی خوب انجام بدهید، استغفار جدّی بکنید تا در زندگیتان برکت بیاید. گناهان را کنار بگذارید، از گذشته هم توبه بکنید، ببینید خدای متعال چگونه حامی شما میشود.
مدد الهی برای اهالی روستا
سالها قبل یک کسی از خراسان به طبس رفت؛ ولی مسیر را گم کرد. در گم شدن تشنه شد. رفت تا به یک روستایی رسید. گفت: «خب اینجا حتماً آب هست.» دید خیلی هم فضا خرّم است. هرچه دنبال یک جوی آب گشت، پیدا نکرد. بالأخره از یکی از اهالی آنجا پرسید: «پس شما آب ندارید؟» گفت:«نه، نداریم!» پرسید: «پس چه میکنید؟!» گفت: «ما هر وقت نیاز به آب داریم، دعا میکنیم به همان اندازه ابر میآید، باران میآید، استفاده میکنیم!»
مرد مسافر باور نکرد. اولین بار بود که این صحنه را میدید، گفت: «من که چنین اطمینانی به استجابت دعایم ندارم، پس خود شما که اهل این کارها هستید، یک دعا بکنید؛ چون الان من و حیوانم تشنه هستیم.» آن روستایی هم دعا کرد، ابر آمد، باران آمد، مسافر و حیوانش استفاده کردند.
این را امداد به اموال و بنین میگویند. حضرت نوح(علیهالسلام) میگوید استغفار بکنید، خداوند هم باران برایتان نازل میکند، هم با مال و فرزندان کمکتان میکند، خیرشان را میبینید.
إنشاءالله خداوند همۀ مردم ایران را مورد حمایت و مدد خودش قرار بدهد و با مال و فرزندان کمکشان بکند.
«الحمدلله رب العالمین»